مجله موشیما
جدیدترینها
-
قصه کودکانه شیری که تلاش نمیکرد!
یک روز خیلی آفتابی توی جنگل سبز بود و همهی حیوونا داشتن حسابی بازی میکردن! یوزپلنگ به شیر گفت: بیا و با من بازی کن…
3.9 -
داستان کودکانه این خطرناکه کرم کوچولو!
کرمها زیر زمین زندگی میکنن! اونا کل روز توی تونلهای زیرزمینی میخزن و سفر میکنن! کرمها کلی از زندگی گرم و نرم خودشون زیر خاک…
4.1 -
قصه کودکانه لیا و شیشهی پر از ستاره
در یک شب پر از ستاره، لیا، که یک جن جادویی بود، در کنار جادهی جنگلی، یک بطری پر از ستاره پیدا کرد که با…
4 -
قصه کودکانه فقط یه بغل کافیه!
فرنی، پاندای کوچولو، حسابی گیج شده بود! اون پرسید: من چه هدیهای میتونم برای روز مادر به مامانم بدم؟! پدرش جواب داد: یک دسته گل…
4 -
داستان کودکانه ای کاش من…
پیتر کوچولو، روی تختش نشسته بود! اون شب حسابی تاریک بود و نور ماه از توی پنجره به داخل اتاق میتابید! پیتر با خودش گفت:…
4.1 -
قصه کودکانه سایمون بد بو!
سایمون، توله شیر کوچولو، توی آفتاب روی سنگ دراز کشیده بود و کش و قوس میومد! اون با خودش گفت: عجب روز خوبی بود! دنبال…
4 -
داستان کودکانه کارهایی که من عاشقشونم
یک روز بنجامین و بچه کروکودیل که اسمش کرکی بود، داشتن با هم کناربرکه بازی میکردن. مامان کروکودیل هم داشت یک برنج و گوشت خوشمزه…
4.3 -
قصه کودکانه یک عالمه شکلک
بچهها! شما تا حالا تونستید که یک شکلک خیلی خندهدار و بامزه با صورتتون در بیارید؟! خب راستش من قبلا یه دختری رو میشناختم که…
3.9 -
داستان کودکانه باید شهرمون رو تمیز نگه داریم
ادموند و دوستاش دوست دارن که شهرشون رو تمیز و مرتب نگه دارن! هر روز صبح، میمون کوچولو تختش رو مرتب میکنه! ادموند لباسهای تمیزش…
3.7 -
داستان کودکانه رویای اقیانوس
کورالین یه دختر چهار سالهی کنجکاوه و عاشق اینه که توی رودخونه بازی کنه و دنبال چیزهای عجیب بگرده! اون هر روز ساعتها وقت میذاره…
3.8 -
قصه کودکانه نینی رو بیدار نکنیا
از روزی که مامان با نینی اومده خونه، دالیا و دزموند اصلا خوشحال نیستن! چون اونا اجازه ندارن وقتی نینی خوابیده سر و صدا کنن!…
4.3 -
داستان کودکانه پس رنگ زرد کجاست؟
روزی روزگاری، جعبهای پر از رنگهای زیبا توی خونهی یک نقاش زندگی میکردند. تیوپ رنگ زرد به بقیهی رنگهای توی جعبه میگفت: من دلم نمیخواد…
4.3