توضیحات
یک روز مها و موشیما تصمیم میگیرند که با هم یه نقاشی بکشند.
مها گفت: فردا تولد بابامه. دلم میخواد نقاشی بابامو بکشم و شب که اومد خونه بهش هدیه بدم.
موشیما گفت: فکر خوبیه. منم بهت کمک میکنم.
مها دفتر و مداد رنگیهایش را آورد و یک آدم کشید. برایش دست و پا و چشم و ابرو و دهان هم گذاشت. یک خورشید قشنگ هم در آسمان کشید.
موشیما گفت: این خیلی قشنگ شده ولی انگار بابای نقاشی تو یخورده اخم کرده. بذار از خودش بپرسم چرا ناراحته.
موشیما سرش را به نقاشی نزدیک کرد و بعد از چند لحظه گفت: اون میگه چرا لباس تنش نیست؟
مها برای بابا لباس کشید و برایش دکمه گذاشت. ولی نقاشی باز ناراحت بود.
موشیما گفت: اون میخواد رنگ لباسش آبی باشه.