کتاب داستان اختصاصی جنگل غول سه چشم

تومان360,000تومان420,000

توضیحات

یک روز مها و موشیما در پارک سرسبزی بازی می‌کردند. مها که عاشق سرسره تونلی بود از پله‌های آن بالا رفت و با موشیما از سرسره به پایین سر خوردند.

موشیما به مها گفت: این پارک خیلی قشنگه اما من جنگلی رو می‌شناسم که از اینجا هم سرسبزتر و هم زیباتره.

مها گفت: چه خوب! دلم می‌خواد اونجا رو ببینم.

موشیما گفت: متاسفانه ورود آدم‌ها به اونجا ممنوعه.

سپس کمی فکر کرد و گفت: ولی یه راه وجود داره که بتونم تو رو به اونجا ببرم. راهی که فقط من بلدم.

موشیما به همراه مها از پله‌های سرسره بالا رفتند.

موشیما گفت: حالا تو باید چشماتو ببندی تا با هم سر بخوریم.

مها که می‌دانست موشیما دوست عاقلی است چشمانش را بست و از تونل به پایین سر خوردند. وقتی چشمانش را باز کرد با کمال تعجب متوجه شد که از راه تونل وارد جنگل زیبایی شده‌اند.

موشیما گفت: اینجا جنگل آرومیه و حیوونا با هم مهربونن و چون هیچ انسانی به اینجا راه نداره خطری هم حیوونا رو تهدید نمی‌کنه.

مها که محو تماشای جنگل زیبا شده بود صدای حیوانی را شنید که می‌گفت: یه بچه انسان می‌بینم. تو با اجازه چه کسی وارد اینجا شدی؟

مها سرش را برگرداند و گوزن شاخدار زیبایی را دید که به او نگاه می‌کرد. موشیما که دید مها کمی ترسیده است رو به گوزن کرد و گفت: نگران نباشید. این دوست من مها است. اون خیلی حیواناتو دوست داره و با اونا مهربونه.

گوزن گفت: موشیما جواب غول سه چشم رو چی میدی؟ اگه اون بفهمه آدمیزاد وارد اینجا شده حسابی عصبانی میشه.

در همین موقع سر و کله یک راسو، یک خارپشت، و یک خرس هم پیدا شد. خرس گفت: از چهره این آدمیزاد پیداست که اون خیلی مهربونه و نمی‌خواد به ما صدمه‌ای بزنه.

موشیما گفت: کاملا درسته.

مها گفت: اگه کسی بخواد شما رو اذیت کنه شما چیکار می‌کنید؟

گوزن گفت: ما حیوانات هر کدوم موقع خطر یه راه برای دفاع از خودمون داریم. مثلا من با شاخ‌های تیزم می‌تونم به دشمن حمله کنم.

دوست داری این کتاب رو با اسم و عکس کودک خودتون داشته باشین؟

به مشاوره نیاز داری؟ همین حالا کلیک کن

راسو گفت: من با بوی بدی که از خودم تولید می‌کنم دشمن رو فراری میدم.

خارپشت خودش را مثل توپی گرد کرد و تیغ‌های پشتش را نشان داد و گفت: منم با پرت کردن این تیرهای تیز دشمن رو می‌ترسونم.

جوجه تیغی با خارهاش

گرد شد و گفت ایناهاش

اگر که دشمن بیاد

دمار ازش درمیاد

با تیرهای فراوون

در میره اون چه آسون

موشیما شاد و سرحال

خندید و گفت چه باحال

خرس گفت: منم که با چنگال‌ها و دندان‌هام نمیذارم کسی اذیتم کنه.

مها که خیلی زود با حیوانات جنگل دوست شده بود دلش می‌خواست بیشتر پیش آنها بماند اما موشیما به او گفت که وقتمان تمام است و باید به سرعت برگردیم.

گوزن گفت: شما باید از جنگل خارج بشید و از راه تونلی که بیرون جنگله دوباره به شهر خودتون برگردید.

خرس گفت: فقط امیدوارم غول سه چشم که نگهبان جنگله جلوی شما رو نگیره.

مها و موشیما از حیوانات جنگل خداحافظی کردند و به راه افتادند تا به جایی رسیدند که راه با نرده‌های چوبی بسته شده بود. مها چشمش به غول عجیبی افتاد که سه تا چشم و یک دم داشت.

موشیما آرام به او گفت: نترس من باهاش صحبت می‌کنم.

غول با صدای بلند گفت: موشیما مگه قرار نبود آدمیزاد به اینجا نیاری؟

موشیما گفت: جناب غول مها دوست خیلی خوب منه و حیوونا رو دوست داره. لطفا اجازه بدید ما از جنگل خارج بشیم وگرنه پدر و مادرش نگران میشن.

غول فکری کرد و گفت: اگه بتونید به معمای من درست جواب بدید میذارم از اینجا خارج بشید.

توضیحات تکمیلی

وزن 0.2 kg
ابعاد 20 × 20 × 1 cm
نوع چاپ

استاندارد, لوکس

اشتراک در
اطلاع از
guest
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات