هر شب که ماه زیبا توی آسمون میاد و هزاران ستارهی درخشان دور اون میرقصن، فلیکس، گربهی کوچوولو، هیجان زده میشه و آرزو میکنه که ای کاش میتونست توی آسمون پیش اونا باشه!
فلیکس به آسمون نگاه میکنه و تو دلش میگه:
آخه چجوری باید برم و ستارهها رو از نزدیک ببینم! اگه فقط یه گربهی فضایی بودم…
فلیکس هر چیزی رو که به نظرش میرسید برای رسیدن به ستارهها امتحان کرد.
اون از بزرگترین فنسی که پیدا کرد، بالا رفت!
اون حتی از یک درخت بلند بالا رفت! اما شانس باهاش یار نبود!
اون با پنجههاش از بلندترین خونه بالا رفت! اما هنوز به اندازه کافی نزدیک نشده بود!
اما امشب، فلیکس یه نقشه داره!
یه نقشه که حتما اونو به فضا میرسونه!
من میخوام یه موشک فضایی بسازم!
فلیکس رفت کنار سطل آشغالای خیابونی که توش زندگی میکرد! هرچیزی که میخواست اونجا پیدا میشد! از ماشینهای شکسته تا قوطی کنسرو!
اون با خودش فکر کرد:
حتی یه ماشین پشمک سازی قدیمی هم اونجاست!
همینجوری که کنار سطل آشغالا بالا و پایین میپرید، یه ماشین ظرفشویی دید!
فلیکس گفت:
عالی شد! این قراره میوووووشک فضایی من باشه! اما چجوری باید منو تا فضا ببره!
فلیکس به دور و برش نگاه کرد و دو تا پیت بنزین پیدا کرد و گفت:
اینا میبرن!
فلیکس با چسب نواری که توی سطل پیدا کرده بود، دو تا پیت نفت رو به دو طرف ماشین ظرفشویی چسبوند و با خوشحالی گفت:
حالا حتما میتونم برم به فضا!
وقتی فلیکس کلاه ایمنیش که یه تنگ ماهی بود رو گذاشت روی سرش، آمادهی آماده شد! پرید توی موشک فضاییش ودر رو بست! اونوقت شروع کرد به شمارش معکوس!
10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
و شروع به بالا رفتن کرد!
موشک شروع به بالا رفتن کرد و از حصارها، درختها و بلندترین ساختمونها بالاتر رفت!
فلیکس از پنجرهی موشک به بیرون نگاه کرد و دید که در فضا، میون ستارههای درخشانه! اون توی عمرش هیچوقت به این اندازه خوشحال نشده بود! اون به صندلیش تکیه داد و با خوشحالی به ستارههای زیبا نگاه کرد!
پس وقتی که به آسمون و ستارههای زیبا نگاه میکنید، دنبال فلیکس هم بگردید! اون فقط یه گربه است که آرزوش به حقیقت رسید و به فضا رفت!
کیان 🥰😍🤩🥳⭐🐱
داستان زیبایی بود،دخترم هم از داستان و هم از نقاشیهاش خیلی خوشش اومد،ممنونم😍😍☺️☺️
خیلی داستان خوبی بود ممنون💗💗💗💗👌👌👌👍👍👍
باسلام عالی بود