داستان های کودکانه طولانی

جیمی از مامانش پرسید: میشه من امشب توی تخت شما بخوابم؟ مادرش گفت: نه! اصلا!...

پیتر کوچولو، روی تختش نشسته بود! اون شب حسابی تاریک بود و نور ماه از...

سایمون، توله شیر کوچولو، توی آفتاب روی سنگ دراز کشیده بود و کش و قوس...

بچه‌ها! شما تا حالا تونستید که یک شکلک خیلی خنده‌دار و بامزه با صورتتون در...

همه‌ی پرنده‌های توی جنگل دور هم جمع شده بودن که آقا جغده گفت: همه‌ی حیوانات...

ماهی‌های کوچولو، توی آب شنا میکردن و بالا و پایین میرفتن! قایم موشک بازی میکردن...

پرستار مهربون! پرستار مهربون وقتی که مریضیم و درد داریم از ما مراقبت میکنه! هیچ...

یک روز، فردریک جینگولیان پنجم که یکی از ساکنین سیاره‌ی جنگول بود، تصمیم گرفت که...

تیریک تیریک تیریک! تخم بزرگ ترک خورد و کرکی که یک کروکودیل بامزه بود، صورت...