ّfelix-goes-to-space-story-1

هر شب که ماه زیبا توی آسمون میاد و هزاران ستاره‌ی درخشان دور اون میرقصن، فلیکس، گربه‌ی کوچوولو، هیجان زده میشه و آرزو میکنه که ای کاش میتونست توی آسمون پیش اونا باشه!

ّfelix-goes-to-space-story-2

فلیکس به آسمون نگاه میکنه و تو دلش میگه:

آخه چجوری باید برم و ستاره‌ها رو از نزدیک ببینم! اگه فقط یه گربه‌ی فضایی بودم…

ّfelix-goes-to-space-story-3

فلیکس هر چیزی رو که به نظرش میرسید برای رسیدن به ستاره‌ها امتحان کرد.

ّfelix-goes-to-space-story-4

اون از بزرگترین فنسی که پیدا کرد، بالا رفت!

ّfelix-goes-to-space-story-5

اون حتی از یک درخت بلند بالا رفت! اما شانس باهاش یار نبود!

ّfelix-goes-to-space-story-6

اون با پنجه‌هاش از بلندترین خونه بالا رفت! اما هنوز به اندازه کافی نزدیک نشده بود!

ّfelix-goes-to-space-story-7

اما امشب، فلیکس یه نقشه داره!

ّfelix-goes-to-space-story-8

یه نقشه که حتما اونو به فضا میرسونه!

ّfelix-goes-to-space-story-9

من میخوام یه موشک فضایی بسازم!

ّfelix-goes-to-space-story-10

فلیکس رفت کنار سطل آشغالای خیابونی که توش زندگی میکرد! هرچیزی که میخواست اونجا پیدا میشد! از ماشین‌های شکسته تا قوطی کنسرو!

ّfelix-goes-to-space-story-11

اون با خودش فکر کرد:

حتی یه ماشین پشمک سازی قدیمی هم اونجاست!

ّfelix-goes-to-space-story-12

همینجوری که کنار سطل آشغالا بالا و پایین میپرید، یه ماشین ظرفشویی دید!

ّfelix-goes-to-space-story-13

فلیکس گفت:

عالی شد! این قراره میوووووشک فضایی من باشه! اما چجوری باید منو تا فضا ببره!

ّfelix-goes-to-space-story-14

فلیکس به دور و برش نگاه کرد و دو تا پیت بنزین پیدا کرد و گفت:

اینا میبرن!

ّfelix-goes-to-space-story-15

فلیکس با چسب نواری که توی سطل پیدا کرده بود، دو تا پیت نفت رو به دو طرف ماشین ظرفشویی چسبوند و با خوشحالی گفت:

حالا حتما میتونم برم به فضا!

ّfelix-goes-to-space-story-16

وقتی فلیکس کلاه ایمنیش که یه تنگ ماهی بود رو گذاشت روی سرش، آماده‌ی آماده شد! پرید توی موشک فضاییش ودر رو بست! اونوقت شروع کرد به شمارش معکوس!

ّfelix-goes-to-space-story-17

10 9 8 7 6 5 4 3 2 1

و شروع به بالا رفتن کرد!

ّfelix-goes-to-space-story-18

موشک شروع به بالا رفتن کرد و از حصارها، درخت‌ها و بلندترین ساختمون‌ها بالاتر رفت!

ّfelix-goes-to-space-story-19

فلیکس از پنجره‌ی موشک به بیرون نگاه کرد و دید که در فضا، میون ستاره‌های درخشانه! اون توی عمرش هیچوقت به این اندازه خوشحال نشده بود! اون به صندلیش تکیه داد و با خوشحالی به ستاره‌های زیبا نگاه کرد!

ّfelix-goes-to-space-story-20

پس وقتی که به آسمون و ستاره‌های زیبا نگاه می‌کنید، دنبال فلیکس هم بگردید! اون فقط یه گربه‌ است که آرزوش به حقیقت رسید و به فضا رفت!

ّfelix-goes-to-space-story-21

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای سنین 6-4 سالداستان های کودکانه کوتاه
امتیاز 3.1 از 5 (9 نفر رای داده‌اند)
3.1 9 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هلنا
هلنا
4 روز قبل

داستان زیبایی بود،دخترم هم از داستان و هم از نقاشی‌هاش خیلی خوشش اومد،ممنونم😍😍☺️☺️

آیسولی
آیسولی
4 روز قبل

خیلی داستان خوبی بود ممنون💗💗💗💗👌👌👌👍👍👍

نهال
نهال
4 روز قبل

باسلام عالی بود

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات