the-enormous-turnip-story-1

یه کشاورز توی زمینش شلغم کاشته بود. اون خیلی زود متوجه شد که یکی از شلغم‌ها زودتر و بیشتر از بقیه داره بزرگ میشه!

the-enormous-turnip-story-2

کشاورز به همسرش گفت:

این یه شلغم بزرگ و خوشمزه است! ما میتونیم باهاش یه جشن راه بندازیم!

the-enormous-turnip-story-3

اون شلغم بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شد و از هر شلغمی که اونا دیده بودن چاق ‌تر شد!

the-enormous-turnip-story-

کشاورز نمی‌خواست که شلغم خراب بشه! پس همسرش رو صدا کرد تا با کمک هم شلغم رو از خاک در بیارن!

the-enormous-turnip-story5

ولی شلغم خیلی بزرگ و سنگین بود! اونا نتوستن اونو از خاک بکشن بیرون!

the-enormous-turnip-story-6

همسر کشاورز دستشو دور کمر کشاورز حلقه کرد و اونا با تمام نیرو کشیدن و کشیدن!

the-enormous-turnip-story-7

همسرش داد زد:

اینجوری نمیشه! بچه‌ها رو صدا کن تا بیان و کمک کنن!

the-enormous-turnip-story-8

نوه‌های کشاورز هم اومدن و کشیدن و کشیدن! اوضاع خنده‌دار شده بود! اونا میگفتن:

چرا شلغم در نمیاد؟

the-enormous-turnip-story-9

نوه‌ها داد زدن:

سگ رو صدا کنید تا بیاد و با ما بکشه!

the-enormous-turnip-story-10

اما وقتی سگ هم اومد و با تموم زورش به اونا کمک کرد، شلغم از خاک بیرون نیومد که نیومد!

the-enormous-turnip-story-11

گربه هم داشت این صحنه رو نگاه می‌کرد! اون هم رفت جلو تا کمک کنه! اما هر چی کشیدن و کشیدن شلغم غول پیکر بیرون نیومد که نیومد!

the-enormous-turnip-story-12

یه موش کوچولو هم داشت این صحنه رو نگاه می‌کرد!

the-enormous-turnip-story-13

موش کوچولو فکر کرد و فکر کرد! و آخرش اونم رفت که کمک کنه و شلغم رو بکشه بیرون!

the-enormous-turnip-story-14

باورتون میشه که اون موش خیلی کوچولو، یه تغییر خیلی خیلی بزرگ ایجاد کرد؟

the-enormous-turnip-story-15

و در آخر، اون شلغم غول پیکر از توی زمین اومد بیرون!

the-enormous-turnip-story-16

کشاورز صورت سرخش رو با دستمال پاک کرد و گفت:

ممنون از همتون که کمک کردید! کی فکرش رو می‌کرد که یه موش کوچولو اینقدر تاثیر داشته باشه!

the-enormous-turnip-story-17

یکی از نوه‌های کشاورز گفت:

حالا باید یه جشن بزرگ راه بندازیم!

the-enormous-turnip-story-18

و یه مهمونی بزرگ راه افتاد! یه قابلمه‌ی بزرگ سوپ شلغم برای همه‌ی اونایی که کمک کردن!

the-enormous-turnip-story-19

حتی موش کوچولو هم توی مهمونی بود! البته اون ترجیح می‌داد که یه تیکه پنیر بخوره! اما تصمیم گرفت که سوپ رو امتحان کنه و بعد با خودش گفت:

چه سوپ خوشمزه‌ای! کاش یکمی نون بود که کنارش می‌خوردم!

the-enormous-turnip-story-20

خب پس حالا می‌دونید که اگه همه برای کمک بیان، حنی کوچیکترین عضو هم میتونه خیلی کمک کنه!

the-enormous-turnip-story-21

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای سنین 6-4 سال
امتیاز 4 از 5 (552 نفر رای داده‌اند)
4 552 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هلیا
هلیا
7 روز قبل

راستش این داستان را وقتی دوم ابتدایی بودم در کلاس انجام دادم ولی هنوز به‌نظر خوب بود🙄😪❤️

ایلیا
ایلیا
11 روز قبل

خیلی خیلی. خیلی خیلی خیلی خوب بود

کیان 🥰 آزاد🥰😘😍🤩💮
کیان 🥰 آزاد🥰😘😍🤩💮
22 روز قبل

کیان 🥰😘🥰😘💟🌼🤩

محمد
محمد
27 روز قبل

سلام؛ داستان کوتاه و آموزنده‌ای بود. چند روز پیش دخترم تجربه مشابهی داشت و خیلی از داستان خوشش اومد.

متین
متین
1 ماه قبل

داستان کوتاه ولی اموزنده ای بود دختر من خیلی از داستان لذت برد و علاقه زیادی به کار گروهی پیدا کرد خیلی ممنون از سایت خوبتون

ژیوان
ژیوان
3 ماه قبل

خوب بود☺️

نازنین زهرا سالمی
نازنین زهرا سالمی
5 ماه قبل

خوب بود

محمد امین گران
محمد امین گران
5 ماه قبل

داستان خیلی قشنگی بود

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط محمد امین گران
محیا
محیا
6 ماه قبل

خیلی قشنگ بود

عسل
عسل
6 ماه قبل

خیلی عالی

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات