لوسی یه دختر باهوشه که عاشق بازی کردن با دوستاش، شعر خوندن و کنجکاویه!

هر دوشنبه لوسی یه کلاس رقص داره که عاشقشه! اون دوستاش و معلمش رو خیلی دوست داره و همهی حرکتای رقص رو هم بلده!

اما لوسی الان داره بزرگ میشه و بهش گفتن که قراره یه چیزایی عوض بشه! لوسی 11 سالش شده و سال دیگه باید بره به یه کلاس جدید توی یه مدرسهی جدید و دوستای جدید پیدا کنه!

لوسی احساس میکنه که این عادلانه نیست و اصلا هم نمیترسه که احساساتش رو بلند بگه! برای همین داد میزنه:
این اصلا عادلانه نیست!
و مامانش هم همیشه با صدای آروم میگه:
همه چیز درست میشه!
و این همیشه لوسی رو آروم میکنه!

یک روز دوشنبه که لوسی داشت وسایلش رو برای کلاس رقص جمع میکرد، مامانش اومد و گفت:
لوسی از امروز به بعد کلاس رقص سه شنبههاست!

لوسی با صدای بلند گفت:
این اصلا عادلانه نیست!
و مامانش هم مثل همیشه با صدای آروم میگه:
همه چیز درست میشه!

سه شنبه لوسی و مامانش به کلاس رقص جدید رفتن. لوسی یکم نگران و ترسیده بود چون همهی بچهها یکم ازش بزرگتر بودن! مامانش با صدای آروم گفت:
همه چیز درست میشه!
و واقعا هم شد! کلاس رقص جدید عالی بود!

تعطیلات تابستون داشت تموم میشد و لوسی باید برای مدرسهی جدیدش یونیفرم جدید بخره. اون با صدای بلند گفت:
من یونیفرم قدیمیمو میخوام! این عادلانه نیست!

مامان لوسی روی زانوهاش نشست و با صدای آروم گفت:
همه چیز درست میشه!

روز اول مدرسه، لوسی یونیفرم جدیدشو پوشید و کفشای نو رو پاش کرد. گل سر جدیدشو زد به موهاش و کیف نوش رو انداخت رو دوشش. توی آیینه به خودش نگاه کرد و گفت:
اصلا دوستش ندارم!

وقتی لوسی با عصبانیت سوار ماشین شد و مامانش بهش گفت:
لوسی همه چیز درست میشه! فقط یکم باید صبر کنی!

حالا لوسی توی مدرسهی جدیدش بود! باید کلی تکلیف انجام میداد و کتابای بزرگ میخوند و کلی سوال جواب میداد! لوسی داد زد:
دوستش ندارم!

مامان لوسی این صدا رو از تو اتاق لوسی شنید و رفت ببینه که چه خبره! لوسی با گریه گفت:
همه چیز جدید و عجیب غریبه!
مامان لوسی اونو بغل کرد و گفت:
آروم باش لوسی! همه چیز درست میشه! فقط باید صبر کنی و دونه دونه کارهاتو انجام بدی!

لوسی به حرف مادرش گوش کرد! اول مشقهای ریاضیشو نوشت و بعدش رفت سراغ تکلیفش که یه شعر بلند بود! سوالای اون رو هم جواب داد! اصلا زیاد طول نکشید! لوسی از شعر خیلی خوشش اومد و سوالا هم خیلی بامزه بودند!

وقتی سه شنبه شد، لوسی برای کلاس رقص هیجان داشت! اون توی کلاس رقص جدید و پیشرفته، دوستای زیادی پیدا کرده بود و حرکتای جدیدی هم یاد گرفته بود. وقتی مامانش اومد دنبالش و ازش راجع به کلاس پرسید، اون گفت:
عالی بود مامان! ازت ممنونم!

یک هفته مونده به آخر سال، لوسی با ناراحتی از خواب بیدار شد! مادرش رفت که سر میز صبحونه ازش بپرسه که مشکلش چیه!

لوسی گفت:
من دلم برای دوستای جدیدم تنگ میشه! آخه کل تابستون اونارو نمیبینم!

مامان لوسی اونو بغل کرد و گفت:
همه چیز درست میشه لوسی!

و حدس بزنید که چی شد؟

خیلی زود همه چیز درست شد!
