تیریک تیریک تیریک! تخم بزرگ ترک خورد و کرکی که یک کروکودیل بامزه بود، صورت خیلی ملوسش رو از توی تخم آورد بیرون و به مادرش چشمک زد!
کروکودیل پیر که شاه کروکودیلها بود، به کرکی نگاه کرد و گفت:
این یکی خودشه! اون دقیقا دندونهای سفید و سالم و تیز داره! اون باید وقتی بزرگ شد، پادشاه کروکودیلها بشه!
کرکی، دندونهای تیز سفیدش رو به هم سابید و به همه نشون داد!
آخه میدونید! کروکودیلها خیلی دندونهاشون خراب میشه! آخه اونا که نمیتونن روزی دو بار مسواک بزنن! برای همین دندونهاشون خراب و ضعیف میشه و بعد هم میوفته!
اما کرکی خیلی خوب دندونهاشو مسواک میزد! اون از گیاهان کنار دریاچه و شاخههای درختها استفاده میکرد و دو بار در روز دندونهاش رو تمیز میکرد! اما هرچی که کرکی بزرگتر میشد، دندونهاش هم بزرگتر شدن. به خاطر همین دیگه گیاهان دریاچه و شاخهی درخت نمیتونست دندونهای کرکی رو خوب تمیز کنه.
یک روز آفتابی، کرکی رفت کنار دریاچه تا مثل هر روز به خودش لبخند بزنه و دندونهاش رو چک کنه! کرکی حسابی تعجب کرد! آخه…
یک دندون زرد خیلی زشت توی دهنش بود!
اون دندون خراب، از همه طرف معلوم بود! اصلا فرقی نداشت کرکی از کدوم طرف به لبخندش نگاه بکنه! اون دندون زرد، خودشو نشون میداد و لبخند قشنگ کرکی رو به هم میریخت!
کرکی با گریه گفت:
نه نه! این امکان نداره! خیلی بده! اگه دندون خراب داشته باشم، نمیتونم پادشاه کروکودیلها بشم! حالا باید چیکار کنم؟!
کرکی میترسید به بقیه بگه که چه اتفاقی افتاده! برای همین خیلی یواشکی از خونه رفت بیرون تا دنبال بهترین مسواک بگرده!
اون بین بوتههای بلند پرسه میز و شاخههای بزرگ رو میکند و میکرد داخل دهنش! یکی از شاخهها خیلی بزرگ بودن و دهن کرکی حسابی درد گرفت! کرکی شاخه رو تف کرد و گفت:
آخخخخخخخخ آخخخخخ! این خیلی بزرگه!
کرکی یک شاخهی دیگه انتخاب کرد! اما این یکی خیلی خیلی کوچولو بود. کرکی اون رو هم تف کرد بیرون و گفت:
نهههه نهههه! این خیلی کوچیکه! اصلا به درد نمیخوره!
بیچاره کرکی! اون هر چیزی رو امتحان میکرد، اما هیچ چیز جواب نمیداد! چشمهای کرکی پر از اشک شد و بعد هم بلند بلند شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن!
ناگهان صدایی از بالای درختی که کرکی زیرش نشسته بود اومد که میگفت:
آروم تر پسر کوچولو! صدای گریهی تو خیلی بلنده! داری جوجههای منو از خواب بیدار میکنی!
کرکی به بالای درخت نگاه کرد و یک پرنده رو دید که روی سرش خطهای مشکی داشت و داشت با اخم به کرکی نگاه میکرد!
ولی کرکی نتونست جلوی گریهاش رو بگیره و دوباره شروع کرد به بلند بلند هق هق کردن.
این بار، جوجههای پرنده با صدای گریهی کرکی بیدار شدن و اولین کاری که کردن این بود که دهنشون رو باز کردن. اونا خیلی بلند بلند جیک جیک میکردن و از مامانشون غذا میخواستن!
پرنده بالهاش رو باز کرد و پواز کنان به سمت کرکی رفت. اون کنار کرکی نشست و گفت:
کروکودیل کوچولو! مشکل چیه؟ چرا گریه میکنی؟ راستی! اسم من تیتیه!
کرکی همون طور که داشت گریه میکرد، گفت:
من کرکی هستم و دیگه نمیتونم پادشاه کروکودیلها بشم! چون یک دندون زرد خراب دارم که درد میکنه!
کرکی برای تیتی تعریف کرد که چرا از وقتی به دنیا اومده بود، انتخاب شده بود که پادشاه کروکودیلها بشه!
چشمهای تیتی گشاد شدن! اون میدونست که باید چی کار بکنه! اون بهترین ایدهی دنیا رو داشت! تیتی بلند گفت:
آهای بچهها! جوجه کوچولوها! زود باشید بیایید پایین! ناهار آماده شده!
کرکی که ترسیده بود، پرید عقب و گفت:
نه نه! شماها نمیتونید منو بخورید!
تیتی گفت:
نه کرکی! ما فقط میخوایم توی دهن تو ناهار بخوریم!
کرکی، که از تعجب چشمهاش باز باز شده بودن، پرسید:
توی دهن من ناهار بخورین؟ منظورتون چیه؟
تیتی گفت:
آروم باش کرکی! فقط دهنت رو باز کن! حواست باشه که اصلا دهنت رو نبندی! من و جوجهها میخوایم تموم غذاهایی که بین دندونهات گیر کرده رو بخوریم! اینجوری دندونت دوباره سفید و تمیز و براق میشه!
کرکی دهنش رو باز کرد و چشمهاش رو بست! اون میتونست پاهای کوچولوی جوجهها رو حس کنه که روی دندونهاش رو تمیز میکردن و از این دندون به اون دندون میپریدن!
تیتی و جوجههاش حسابی گرسنه بودن! به خاطر همین خیلی سریع کار رو شروع کردن! اونا خیلی سریع، غذاهای باقی مونده که بین دندونهای کرکی بود رو خوردن!
تیتی برای کرکی توضیح داد:
کرکی یادت باشه که دندونهای عقبی خیلی دوست دارن غذا رو بین خودشون نگه دارن!
کرکی حس کرد که دو تا پای کوچیک، خیلی به سرعت به ته دهنش رفتن! کرکی خیلی تلاش کرد که دهنش رو نبنده یا خمیازه نکشه یا حرف نزنه! با هر قدمی که جوجهها و تیتی توی دهنش بر میداشتن، کرکی حس میکرد که دندونهاش، تمیزتر و تمیزتر میشن!
وقتی که کارشون تموم شد، جوجهها دونه دونه از دهن کرکی بیرون پریدن و گفت:
برای غذا ممنونیم!
تیتی رو به کرکی کرد و گفت:
حالا زود باش! بخند کروکودیل کوچولو!
کرکی لبخند زد و عکس خودش رو توی آب رودخونه نگاه کرد! دندون زردش الان دیگه سفید و براق شده بود!
کرکی که حسابی خوشحال شده بود، از تیتی پرسید:
تیتی! تو و جوجههات میتونید هر روز بیایید و توی دهن من ناهار بخورید؟
تیتی گفت:
حتما کرکی! چرا که نه! تو الان قشنگترین و تمیزترین دندونها رو بین تموم کروکودیلها داری!
خب بچهها! این جوری بود که کرکی موفق شد پادشاه کروکودیلها بشه! با دندونهای تیز و براق و سفیدش!
میدونید اولین قانونی که کرکی نوشت چی بود؟ یک قانون خیلی خوب!
هر کروکودیل، باید دو بار در روز دندونهاشو به پرندهها بسپاره تا دندونهاش تمیز بشن!
به نظر کرکی که این بهترین قانون دنیا بود! نظر شما چیه بچهها؟!