تیغتیغی، جوجه تیغی کوچولو، دوست داره بازی کنه، برقصه و آواز بخونه!
ولی تیغ تیغی چیزهای تیزی که روی کمرشن رو اصلا دوست نداره! آخه اون تیغها جلوی خوش گذرونی اون رو میگیرن.
هیچکس دیگه هم اون تیغها رو دوست نداره! و به خاطر همین توی زمین بازی هیچکس با تیغ تیغی بازی نمیکنه!
توی گردش هم هیچکس چادرش رو با تیغ تیغی تقسیم نکرد. همه به اون گفتن:
توی چادر ما نیا تیغ تیغی! تیغهات توی بدن ما فرو میره!
یک روز موش کوچولو اومد پیش تیغ تیغی و گفت:
تیغ تیغی! میدونستی که تیغهای تو باعث میشه خیله خاص به نظر برسی؟
موش کوچولو دوست داشت که به تیغی تیغی کمک کنه! برای همین یه پیراهن مخصوص برای تیغ تیغی درست کرد.
تیغ تیغی پیراهن رو پوشید و رفت پیش بقیهی حیوونا! اونا گفتن:
نزدیک ما نیا! ما از تیغها تیز تو میترسیم!
تیغ تیغی گفت:
کدوم تیغ؟ من که تیغی ندارم!
همهی حیوونا شروع کردن به خندیدن! تیغ تیغی فهمید که تیغهاش پیراهن رو سوراخ کردن و اومدن بیرون!
تیغ تیغی که حسابی ناراحت شده بود، با گریه برگشت پیش تنها دوستش، موش کوچولو!
موش کوچولو گفت:
نگران نباش دوست تیغ تیغی من! من یه ایدهی دیگه دارم!
تیغ تیغی پرسید:
داری چی کار میکنی؟
موش کوچولو گفت:
فقط صبر کن تا ببینی!
موش کوچولو گفت:
حالا بیا بریم تا بقیهی حیوانات رو ببینیم!
تیغتیغی خیلی هیجان داشت تا تیغهای جدیدش رو به همه نشون بده!
همهی حیوونا خیلی زود اومدن تا مدل جدید تیغهای تیغتیغی رو ببینن! و بعد از مدتی فهمیدن که اونا اصلا ترسناک نبودن!
همهی حیوونا گفتن:
ما معذرت میخواییم تیغ تیغی!
و بعد همهی اونا رفتن تا با هم بازی کنن!
ازاون روز به بعد تیغ تیغی دیگه هیچوقت تنها نموند!
سلام
متاسفانه داستان کامل نیست و توضیح نمیده که چگونه مشکل تیغ تیغی حل میشه