یک آدم فضایی توی خونهی ماست! من مطمئنم که بهمون حمله کرده!
رنگ دیوارها داره عوض میشه! حتما کار آدم فضاییه!
هوا داره گرم میشه! حتما کار آدم فضاییه!
یک عالمه آدم میاد خونمون! حتما کار آدم فضاییه!
ما به مراقبت احتیاج داریم! من یه قلعه ساختم! قبلا مامان بابا با من قلعه میساختن! اما این روزها حس میکنم من نامرئی شدم و اونا منو نمیبینن! فکر کنم اینم کار آدم فضایی باشه!
من شبها صداهای عجیب میشنوم! اینم حتما کار آدم فضاییه!
آدم فضاییها به ما حمله کردن و من تنها سرباز این خونه هستم!
یک قدم! دو قدم! من یک سرباز قوی هستم!
سه قدم، چهار قدم!
من دارم برای جنگ آماده میشم!
پنج قدم! شش قدم!
آدم فضایی برو پی کارت!
هفت قدم! هشت قدم!
من دارم نزدیک میشم!
نه قدم! ده قدم!
من رسیدم بالای سرش!
ای وای! اون کوچولوعه و…
اون شکل منه!!
چطور ممکنه؟
اون واقعا یه آدم فضاییه؟
شاید اون یه دوسته!
شاید دوست منه!
اووووو! اون خواهر منه!
حالا خونهی ما دو تا سرباز داره!
چقدر کوتاه بود ولی باحال بود که فکر کرد خواهرش آدم فضائیه
بهترین قصه دنیا اهل آدم فضایی ها
ماجرای دومش هم بیارین
خوب ولي مسخره
خیلی کوتاه بود…..
اصلا جالب نبود
دنیای کوچک و زیبای بچه ها ستودنیست .با تشکر
خیلی خوب بود و تشکر از داستان فضائی شما 👏👐🖐💙💜
خیلی قشنگ بود.رادمهر
خیال کرده خواهرش آدم فضاییه