لوگو موشیما
لوگو موشیما

قصه کودکانه جعبه شنی الکس

alexs-sandbox-story-1
یاسمین روحانی نیم‌رخ

.

.

الان تعطیلات تابستونه و من خیلی دوست دارم به ساحل برم! اما ما هیچوقت به ساحل نرفتیم! من خیلی دوست دارم بدونم که راه رفتن کنار دریا چه حسی داره! بابای الکس اون رو برد توی حیاط و گفت: سوپرایز! ببین ما چی برات درست کردیم! بابا گفت که چندتا از تایرهای قدیمیش رو به…

الان تعطیلات تابستونه و من خیلی دوست دارم به ساحل برم! اما ما هیچوقت به ساحل نرفتیم!

alexs-sandbox-story-2

من خیلی دوست دارم بدونم که راه رفتن کنار دریا چه حسی داره!

alexs-sandbox-story-3

بابای الکس اون رو برد توی حیاط و گفت:

سوپرایز! ببین ما چی برات درست کردیم!

alexs-sandbox-story-4

بابا گفت که چندتا از تایرهای قدیمیش رو به هم وصل کرده و مامان هم با رنگ های مورد علاقه‌ی جیمی، یعنی زرد و قرمز و آبی اونا رو رنگ کرده!

alexs-sandbox-story-5
alexs-sandbox-story-6

من نمیتونستم صبر کنم تا برم داخل جعبه‌ی شنی! من پریدم توی جعبه و با پاهام شن‌های نرم و گرم رو حس کردم!

عجب ساحل خوبی! به نظرم جای خیلی خوبیه که پتوم رو پهن کنم!

یک چتر نورگیر هم بالای سرم گذاشتم اما باد اون رو انداخت!

alexs-sandbox-story-7

دریا با موج‌هاش صداهای بلند در میاره! من میرم و به موج دریا میگم:

اگه میتونی منو بگیر!

و بعد فرار میکنم و کلی رد پا روی شن‌های ساحل میذارم!

alexs-sandbox-story-8
alexs-sandbox-story-9

با سطل و بیلچه، رفتم و دنبال صدف‌های رنگی گشتم! اونا یه عالمه شکل و اندازه‌ی متفاوت دارن!

alexs-sandbox-story-10

حالا میخوام یک قلعه‌ی شنی بزرگ درست کنم! یک قلعه‌ی شنی خیلی خیلی بزرگ!

alexs-sandbox-story-11
alexs-sandbox-story-12

وقت ناهاره! بهتره که یه ساندویچ مربای توت فرنگی بخورم!

این غذای مورد علاقه‌ی منه!

alexs-sandbox-story-13

و برای دسر هم مامان یک بستنی شکلاتی خوشمزه برای من آورد!

alexs-sandbox-story-14

من روی پتوم لم دادم و از خوردن بستنیم لذت بردم و به آسمون نگاه کردم که کم کم داشت صورتی میشد!

alexs-sandbox-story-15
alexs-sandbox-story-16

جعبه‌ی شنی من واقعا حرف نداره! من یه ساحل واقعی دقیقا توی خونمون دارم!

alexs-sandbox-story-17

مامان و بابای الکس به اون نگاه کردن! اونا خیلی خوشحال بودن که تونستن آرزوی الکس رو همونجا توی خونه برآورده کنن!

alexs-sandbox-story-18

الکس گفت:

ممنون مامان! ممنون بابا! این بهترین روز زندگی من بود! من خیلی خیلی خوشحالم!

alexs-sandbox-story-19