میا کوچولو یک دختر کوچک شاده. اون دوست داره با اسباب بازی هاش بازی کنه و به حرفهای مادر و پدرش گوش بده. اون میخواد درست مثل اونا صحبت کنه!

یک روز، میا شروع میکنه تا سعی کنه چیزی بگه. اون میگه:
ممم.
مامان و باباش لبخند میزنن
“آفرین میا!”. میا دوباره تلاش میکنه.

اون میگه:
باااا.
پدرش دست هاش رو به هم میزنه و میگه:
“تو داری یاد میگیری، میا!”

میا به تلاش خود ادامه میده. اون صداهای مختلف زیادی تولید میکنه. اون می گه:
«مامان». مادرش اونو را تو آغوش می گیره و میگه.
“تو خیلی باهوشی، میا!”.
میا هر روز تمرین میکنه. اون بارها و بارها «ما» و «با» میگه. در نهایت اون حرفا رو کنار هم قرار میده.
“مامان!” مامان و باباش تشویقش میکنن. اون دوباره تلاش می کنه.
“با-با!” پدرش اون رو بلند می کنه و دور اتاق میچرخونه.

میا خیلی خوشحاله که میتونه بگه “مامان” و “بابا”! مادر و پدرش به اون افتخار می کنن. اونا عاشق شیرین زبونیهای میا هستن.
