سالها پیش، در یک امپراتوری زیبا، یک پادشاه و ملکه زندگی می کردن که فقط...
داستان کودکانه گربه چکمه پوش
روزی روزگاری آسیابان فقیری با سه پسرش زندگی می کرد. سالها گذشت و آسیابان قصه...
قصه کودکانه اژدهای خجالتی
روزی روزگاری یک چوپان در یک روستای زیبا زندگی میکرد. یکی از روزها، با ترس...
قصه کودکانه موسیقیدانان برمن
دوستای عزیزم، امروز میخوام قصه موسیقیدانان برمن رو براتون تعریف کنم. روزی روزگاری مردی بود...
داستان کودکانه پری دریایی کوچولو
سلام بچههای عزیزم! امروز میخوام قصه پری دریایی کوچولو رو براتون تعریف کنم! روزی روزگاری...
داستان کودکانه من میتونم پرواز کنم
جوجه کوچولو فریاد کشید: نه! نه! من یک قدم هم بیرون خونه نمیذارم! پدرش گفت:...
داستان کودکانه کیف مدرسهی ماریا
ماریا یک دختر دبستانی هستش و منم کیف مدرسهی اون هستم! من دوست ماریا هستم!...
قصه کودکانه شکرگزاری!
اول صبح که نور خورشید از پنجره به داخل میتابه، من بیدار میشم و با...
قصه کودکانه فیلی که داد میزد: مووووش!
روزی روزگاری، یک فیل کوچولو بود به اسم رونالد! من مطمئنم که همهی شما این...
قصه کودکانه تالیا و گاو بامزه!
تالیا به همراه مادربزرگش و گاوشون که اسمش خال خالیه، توی روستا زندگی میکنن! مادر...
داستان کودکانه خانم ورونیکای قصهگو
خانم ورونیکای قصهگو در یک کتابخونه کار میکنه! اون همیشه بهترین کتابهای کتابخونه رو پیدا...
داستان کودکانه فلوت زن و پروانهها
روزی روزگاری در یک سرزمین خیلی دور، یک روستا در لبهی یک جنگل قرار داشت...
داستان کودکانه مبل راحتی همسایه
آقای بارونز دیگه مبل راحتیش رو نیاز نداره. اون مبل راحتیش رو گذاشت دم در...
داستان کودکانه زنبور و گل رز
روزی روزگاری، یک زنبور عسل بامزه بود که عاشق یک گل شده بود! البته این...
قصه کودکانه کوما کوآلا
کوما کوآلا و کانی کانگورو، مانی مورچهخوار، خانم شترمرغ و آقای والابی دور هم جمع...
قصه کودکانه یک آدم فضایی توی خونهی ماست!
یک آدم فضایی توی خونهی ماست! من مطمئنم که بهمون حمله کرده! رنگ دیوارها داره...
داستان کودکانه یک عالمه از من برای دوست داشتن!
وقتی من به دنیا اومدم، دکتر به مامانم گفت: وااای عجب دختر تپلویی! پرستار گفت:...
داستان کودکانه دانهای که بزرگ شد
روزی روزگاری، یه دختر کوچولو، یک فکر به سرش زد! اون، فکرشو چرخوند! اونو دستش...
قصه کودکانه ذهن چسبونکی
آریانا احساس خیلی بدی داشت! خیلی خیلی بد! اون اصلا حال و حوصلهی بازی کردن...
داستان کودکانه توی کدوم سیاره این کار درسته؟
یک روز صبح، بیلی از خواب بیدار شد و آماده شد که به مدرسه بره!...
قصه کودکانه من مامانمو خیلی دوست دارم!
مامانم منو خیلی دوست داره! اون همیشه حسابی کار میکنه و من ازش کلی چیز...
داستان کودکانه تمیزکاری بزرگ!
وقتی که پرستار بچه داره چرت میزنه، خواهر بزرگه میگه: قراره کلی به ما خوش...
قصه کودکانه لیا، دختر رویاپرداز
لیا یک دختر رویاپردازه! اون وقتی توی آسمون نگاه میکنه، ابرها رو معمولی نمیبینه! به...
داستان کودکانه هاپو کوچولو گم شده!
باکستر یک سگ خاکستری بزرگ بود که یک زبون دراز داشت و بلند بلند پارس...