داستان کودکانه گوگولی مگولیها – قسمت ششم
یک صبح آفتابی دوست داشتنی، کرکی، گلوب، بیپو، تویینکو، کوکو و اودو توی کافهگوگول که بالای کوه گیلی حبابی بود نشسته بودن. اونا تازه صبحونهی…
·
دیدگاه
·
یک صبح آفتابی دوست داشتنی، کرکی، گلوب، بیپو، تویینکو، کوکو و اودو توی کافهگوگول که بالای کوه گیلی حبابی بود نشسته بودن. اونا تازه صبحونهی…
یک روز صبح خیلی زیبا توی سیارهی گوگول، کرکی، گلوب، کوکو، اودو، بیپو و تویینکو همگی سر میز همیشگی خودشون توی کافه گوگول که روی…
یک روز صبح خیلی قشنگ، کرکی، گلوب، کوکو، اودو، بیپو و تویینکو همه سر میز همیشگی خودشون توی کافه گوگول که بالای کوه گیلی حبابی…
یک روز صبح، کرکی، گلوب، بیپو، اودو و کوکو توی کافهمگول که روی کوه گیلیحبابی بود، نشسته بودن. اونا منتظر بودن که دوستشون تویینکو از…
خب خب!! قسمت قبل تا کجا براتون تعریف کرده بودم؟؟ براتون گفتم که یک جایی خیلی دورتر از سیارهی زمین، در عمیقترین و تاریکترین نقطهی…
روزی روزگاری در یک جای خیلی خیلی دور از سیارهی زمین، یک سیارهی خیلی عجیب وجود داشت که اسمش گوگول بود!! در وسط این سیاره…