لوگو موشیما
لوگو موشیما

قصه کودکانه داینو و دزد سیب

قصه کودکانه داینو و دزد سیب
میلاد تقی زاده نیم‌رخ

.

.

داینو کوچولو، یک دایناسور دوست‌داشتنی که سیب گرانبهای قبل از خوابش مدام دزدیده میشه.

عروسک لبوبو
عروسک لبوبو

در یک سرزمین سرسبز و دور، دایناسور کوچولویی به نام داینو زندگی می‌کرد. داینو عاشق یک چیز در تمام دنیا بود: سیب‌های قرمز و آبدار!

او آنقدر سیب دوست داشت که هر شب قبل از خواب، باید حتما یک سیب می‌خورد تا خواب‌های شیرین ببیند.

داینو عاشق سیبه

خوردن آن سیب برایش مثل رسیدن به بزرگترین آرزوی زندگی‌اش بود.

هر روز صبح، داینو با خوشحالی از خواب بیدار می‌شد و راهی یک سفر طولانی به مزرعه سیب می‌شد.

داینو داره میره به مزرعه سیب

او با دقت یک سیب قرمز و براق را انتخاب می‌کرد، آن را با احتیاط به خانه می‌آورد و در اتاقش می‌گذاشت تا برای شب آماده باشد.

داینو سیب رو داخل سبد میذاره

اما یک شب، اتفاق عجیبی افتاد.

وقتی داینو برای خوردن سیبش به اتاق رفت، سیب آنجا نبود! او همه جا را گشت، اما سیبش غیب شده بود.

سیب داینو رو دزدیدن

شب بعد هم دوباره همین اتفاق تکرار شد. سیبی که با آن همه زحمت آورده بود، باز هم ناپدید شده بود.

داینو دیگر خیلی عصبانی شده بود. او تصمیم گرفت تا دزد سیبش را پیدا کند.

اول از همه پیش آقای فیل رفت و با صدای بلند پرسید:

«تو سیب من رو برداشتی؟»

داینو با فیل صحبت میکنه

آقای فیل خرطومش را تکان داد و گفت:

«نه کوچولو، من فقط بادام زمینی دوست دارم.»

بعد به سراغ خانم خرسه رفت.

«شاید تو سیب من رو برداشتی؟»

داینو با خرس صحبت میکنه

خانم خرسه که مشغول خوردن عسل بود، گفت:

«معلومه که نه! من فقط عسل می‌خورم.»

داینو ناامید شده بود، اما دست از تلاش برنداشت. او حتی از شیر، پادشاه جنگل، هم پرسید، اما هیچکس سیب او را ندیده بود.

داینو که دیگر نمی‌دانست چه کار کند، به یاد لاک‌پشت پیر و خردمند افتاد. او به آرامی پیش لاک‌پشت رفت و با ناراحتی گفت:

«چند شبه که یک نفر سیب من رو می‌دزده. چطوری می‌تونم پیداش کنم؟»

داینو با لاکپشت صحبت میکنه

لاک‌پشت خردمند لبخندی زد و گفت:

«یک تله‌ی ساده درست کن. یک سبد رو برعکس بذار و با یک چوب نگهش دار. سیب رو زیر سبد قرار بده. وقتی دزد بیاد سیب رو برداره، چوب میفته و توی تله گیر می‌کنه.»

داینو از این فکر خوشش آمد. او سریع یک تله درست کرد و سیب خوشمزه‌اش را زیر آن گذاشت.

داینو تله گذاشته

آن شب، داینو پشت یک بوته قایم شد و منتظر ماند.

چیزی نگذشت که صدای خش‌خشی آمد. یک سایه‌ی کوچک و بازیگوش نزدیک تله شد. ناگهان… تق! تله کار کرد!

داینو با احتیاط جلو رفت و دید یک میمون کوچولوی بامزه به نام میکو در تله گیر افتاده.

میمون تو تله داینو گیر افتاده

داینو با اخم گفت:

«پس دزد سیب‌های من تویی! چرا دزدی می‌کنی؟»

میکو با چشمانی پر از اشک گفت:

«من رو ببخش! آخه من هم مثل تو عاشق سیبم و دیدم که تو هر شب یک سیب داری. مزرعه سیب خیلی از خونه‌ی ما دوره و پدر و مادرم نمی‌تونن برام سیب بیارن.»

میمون بغض کرده و پشیمونه

دل داینو برای میمون کوچولو سوخت. او دیگر عصبانی نبود. به میکو گفت:

«چرا زودتر به خودم نگفتی؟»

داینو تله را باز کرد و میکو را آزاد کرد. میکو با خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت:

«ممنونم داینو! قول می‌دم دیگه هیچ‌وقت دزدی نکنم.»

میمون آزاده شده و خوشحاله

داینو لبخندی زد و گفت:

«ما دیگه با هم دوستیم. از فردا، من هر روز دو تا سیب میارم؛ یکی برای خودم، یکی برای تو. شب‌ها می‌تونی بیای پیش من تا با هم سیب بخوریم و دوستای خوبی برای هم باشیم.»

از آن شب به بعد، داینو و میکو بهترین دوستان هم شدند و هر شب با خوشحالی زیر نور ماه، سیب‌های شیرینشان را با هم می‌خوردند.

داینو و میمون باهم سیب میخورن

اگه تو هم تازگیا عاشق عروسک لبوبو شدی و دوست داری یدونشو داشته باشی، بیا یه نگاهی به صفحه‌ی عروسک لبوبو بنداز!

میلاد تقی زاده نیم‌رخ

درباره نویسنده

عروسک - خرید مدل های خاص و زیبا + قیمت مناسب
خرید عروسک لبوبو یا لابوبو
خرید عروسک
هدیه ای خاص از جنس عروسک
خرید عروسک های خاص و زیبا