روزی روزگاری در کنار جاده ای شلوغ و پر رفت و آمد، پرچین سبز و پرپشتی وجود داشت. جوجه تیغی کوچکی در کنار این پرچین با ترس ایستاده بود.
چون که زمان آن رسیده بود که مادرش قوانین عبور از جاده های شلوغ را به او یاد دهد و عبور از جاده را تمرین کنند.
جوجه تیغی کوچولو گفت: مادر این چیزها چرا اینقدر سریع حرکت می کنند؟
مادرش گفت: این چیزها ماشین هستند و آدم ها از آنها برای رسیدن به جاهای مختلف استفاده می کنند. آنها دوست دارند نشسته سفر کنند.
جوجه تیغی کوچولو که حسابی تعجب کرده بود گفت: اما من واقعا گیج شدم، چرا آدم ها به جای اینکه با این چیزهای آهنی سفر کنند، پیاده راه نمی روند؟
مادرش گفت: نمیدونم عزیزم، اما من اینجا هستم که به تو راه عبور از بین بزرگراه رو آموزش بدم و با این کار نگذارم که تو تصادف کنی یا توی خطر بیوفتی.
مادر چرخید و از روی زمین چند وسیله را برداشت و به جوجه تیغی کوچولو گفت: قبل از شروع آموزش این جلیقه ایمنی زرد را بپوش و کلاه رو روی سرت بگذار و محکم ببند. عینک رو هم به چشمات بزن.
جوجه تیغی کوچولو لباسها رو پوشید.
سپس مادرش به او گفت: بسیار خوب، عزیزم. یک مورد دیگر هم هست که قبل از شروع آموزش باید مثل هر جوجه تیغی کارآموز دیگری ببینی. حالا اینجا بنشین و به دقت نگاه کن.
سپس مادر از یک تا پنج شمرد و خیلی سریع خودش رو به شکل یه گلوله گرد در آورد و به سرعت چرخید و حرکت کرد.
و گفت: در صورتی که در موقعیت خطرناکی بودی این شکل دایره ای تو را نجات می دهد. این حالت بیشتر وقتها جوجه تیغیها رو از دست ماشینها و سگهای وحشی نجات داده است. حالا زمان آموزش عبور از جاده رسیده است.
جوجه تیغی کوچولو به سرعت از پرچین خارج شد و به سمت لب جاده دوید.
قلب کوچک جوجه تیغی کوچولو درون جلیقه زرد رنگ می تپید. اون به جاده شلوغ و پر رفت و آمد نگاه کرد. سپس نفس عمیقی کشید و برای شروع دوی سرعت آماده شد.
مادرش با نگرانی به او گفت: با علامت من شروع کن. جوجه تیغی کوچولو پشت یک سبزه کوچک آماده حرکت شد.
سپس مادرش دستش را بالا برد و چند لحظه نگه داشت. و یک هو آن را پایین آورد و فریاد زد: بدو.
در این لحظه اولین ماجرای عبور از جاده جوجه تیغی کوچولو آغاز شد.
تمرین سخت و خطرناک جوجه تیغی کوچولو شروع شد و او با سرعت تمام شروع به دویدن کرد. اما مشکل اینجا بود که جوجه تیغی ها اصلا نمی توانند به تندی بدوند. بنابراین در حالی که اون احساس می کرد به تندی در حال دویدن است حداقل سه دقیقه طول کشیده بود و او حتی به وسط جاده هم نرسیده بود.
در همین فاصله او یک بار از تصادف با یک کامیون فرار کرده بود و یک بار در میان یک کیسه پلاستیکی گیر افتاده بود. حتی فکر کرده بود که داخل آن کیسه پلاستیکی محل امنی است! اما به سرعت فهمیده بود که اشتباه می کند و از کیسه پلاستیکی خارج شد و به حرکت ادامه داد.
جوجه تیغی کوچولو دیگر داشت مایوس و خسته می شد. در همین زمان یک اتوبوس دو طبقه که شخصی به نام “گاس” راننده اش بود از پیچ جاده به سمت جوجه تیغی آمد. در آن لحظه خطرناک جوجه تیغی باید فکری می کرد.
در این لحظه جوجه تیغی کوچولو با خود فکر کرد: من تلاش خوبی انجام دادم و تا اینجا به خوبی دویدم. اما حالا شرایط سختی است و ممکن است تصادف کنم. من دوست ندارم آسیبی ببینم.
مادرش از آن سوی جاده فریاد زد: عزیزم، وقتشه که کاری که یاد گرفتی را انجام بدی. اصلا و به هیچ عنوان یک جا ثابت نمون و حرکت کن.
در همین لحظه جوجه تیغی کوچولو فکری به ذهنش زد و سریع خودش را مثل یک توپ به شکل گلوله در آورد و با یک جهش ظریف و سریع خودش را به سمت جلو پرتاب کرد. دقیقا مثل یک توپ زرد کوچولو که به سرعت حرکت می کند.
با اینکار او سرعت بسیار زیادی پیدا کرد و من خیلی خوشحالم که بگویم جوجه تیغی کوچولوی ما از جاده خطرناک و شلوغ به سلامت عبور کرد. در طرف دیگر جاده با خوشحالی فریاد زد: مادر نگاه کن، من از جاده عبور کردم. مادرش هم که خیلی ذوق کرده بود پرچم سبز بزرگی را در هوا چرخاند که روی آن نوشته بود: آفرین پسرم، تو قبول شدی.
انقدر التماستون کردم قصه هارو با تصاویر متحرک بگذارید که گذاشتید ممنون😄😄😄😄😄♥♥♥♥
تصاویرش جالب بود 😍
ممنون ❤️💯
عاااااااااالی بوووووووووود🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
خيلي عالي
رادمهر میگه این داستان رو خیلی دوست دارم.
راستی رادمهر 7 سالشه .
تا حالا 2بار براش خوندم
تصاویر متحرکش خیلی جالب بود بچه های من دوسش داشتن .