یک روز ظهر، وقتی جان از مدرسه برگشت، مادرش سریع فهمید که حتما توی مدرسه اتفاقی افتاده!! آخه جان خیلی خیلی ناراحت بود و چیزی نمونده بود که گریه کنه!!
مادرش با مهربونی ازش پرسید:
جان عزیزم، چی شده؟ چرا ناراحتی؟
جان با داد و فریاد گفت:
مشق! مشق! من از مشق بدم میاد!! دیگه هیچوقت مشق نمینویسم!!
مادر جان حسابی نگران شد! آخه جان هیچوقت اینطوری صحبت نمیکرد!! مادر جان اصلا نمیدونست که چرا اون دوست نداره مشقهاش رو بنویسه. واقعا عجیب بود!!
در واقع هر وقت مادر جان ازش میپرسید که آیا مشقهاش رو نوشته یا نه، جان همیشه جواب میداد:
بله، مشقهام رو نوشتم!!
جان به مادرش گفت:
خانم معلم به من گفته که میخواد تو رو ببینه مامان!!
مادر جان جواب داد:
حتما! من حتما به مدرسه میام! ولی دلم میخواد که قبل از اون کمی با تو صحبت بکنم! فکر میکنم که همین الان زمان خیلی مناسبیه!!
جان و مادرش مدت زیادی با هم صحبت کردن و در تمام مدت مادر جان در حال نوشتن بود! جان کمی خندهاش گرفت آخه انگار مادرش داشت مشق مینوشت!!
و میدونید چیه؟! مادرش واقعا داشت همین کار رو میکرد!!
در انتهای صحبتشون، مادر جان گفت:
جان، من میخوام ازت خواهش کنم که امشب تکالیفتو خیلی خیلی خوب انجام بدی تا فردا صبح با هم بریم مدرسه و با معلمت صحبت بکنیم.
جان قبول کرد و مشغول نوشتن مشق شد. مادرش هم به نوشتن توی دفتر خودش ادامه داد.
روز بعد، جان و مادرش، قبل از شروع مدرسه به دیدن معلم جان رفتن. جان خیلی نگران بود و ترسیده بود چون نمیدونست که معلمش میخواد به مادرش چی بگه!! جمال میدونست تقصیر خودشه که تکالیفشو انجام نداده!!
جان زیر لب غر غر کرد:
اه! من از مشق بدم میاد!
معلم جان با مهربونی گفت:
جان من شنیدم که چی گفتی!
مادر جان گفت:
خانم معلم، من و جان دیشب در مورد این مسئله صحبت کردیم و من به شما قول میدم که جان از این به بعد تمام تکالیفشو سر موقع انجام میده. اما به نظرم شما باید دلایل جان رو هم بشنوید. جان اصلا نمیخواد که بهونه بیاره! اون واقعا برای کارش دلیل داره!! لطفا به اون اجازه بدید که دلیلش رو برای شما هم توضیح بده!
جان حسابی ترسیده بود! اون الان باید با معلمش صحبت میکرد و میگفت که برای چی مشقهاش رو ننوشته!!
جان کمی فکر کرد، یک نفس عمیق کشید و شروع کرد به صحبت کردن!
جان گفت:
خانم معلم! من کمی برای تفریح هم زمان نیاز دارم! من کل روز رو داخل مدرسه میگذرونم و تازه معلمها انتظار دارن که وقتی برمیگردم خونه، بقیهی روز رو هم مشغول مشق نوشتن باشم! به نظرم این درست نیست! همه به تفریح و خوش گذرونی هم احتیاج دارن!
جان ادامه داد:
من دوست دارم با مادر، خواهر و برادرم وقت بگذرونم! و دوست دارم که وقتی پدرم میره ماموریت، توی کارهای خونه به مادرم کمک بکنم!
اگر من بخوام تمام وقتم رو صرف نوشتن مشق بکنم، دیگه نمیتونم به مادرم کمک کنم و میدونم که این مادرم رو ناراحت و عصبانی میکنه!
بعضی وقتا اون قدر تکلیفها زیادن که من وقت نمیکنم همشونو خودم بنویسم! اون وقت مجبور میشم از روی مشق دوستام کپی کنم! میدونم که این کار تقلبه و اصلا خوب نیست، اما من مجبور میشم، چون باید تکلیفمو تحویل بدم.
تازه، وقتی هم تکلیفم رو تحویل میدم، خیلی طول میکشه که شما اونو تصحیح کنید! برای همین من یادم میره که چی نوشته بودم و نمیتونم هیچی یاد بگیرم! تازه شما توی این مدت درسهای جدید هم یاد میدید! من واقعا گیج میشم!
معلم جان کمی فکر کرد و گفت:
من هیچ وقت متوجه نشده بودم که تو این قدر باهوشی! حرفهایی که زدی واقعا درستن! من باید خیلی به حرفای تو فکر کنم. تازه به نظرم همهی معلمها باید حرفهای تو رو بشنون! از این به بعد هر وقت که خواستم بهتون تکلیف بدم، حتما حرفهای تو رو مد نظر قرار میدم! حالا میشه لطف کنی و دلایلتو به بقیهی معلمها هم بگی؟
در جلسهی بعدی مدرسه، جان دلایلش رو با تموم معلمها، مادر و پدرها و دوستانش در میون گذاشت!! اون حسابی مضطرب بود؛ ولی تونست حرفاشو به همه بزنه!
از اون روز به بعد مدرسه خیلی خیلی تغییر کرد! الان دیگه برای بچهها راحتتر بود که تکالیفشونو سر وقت تحویل بدن و بتونن درسشون رو خوب یاد بگیرن!
تازه الان دیگه وقت آزاد داشتن تا با خانوادههاشون خوش بگذرونن و کمی تفریح بکنن.
از اون موقع به بعد، جان دیگه از مشق نوشتن بدش نمیومد. بلکه خیلی هم از انجام دادن تکالیفش لذت میبرد! از اون روز به بعد جان دیگه هیچوقت راجع به نوشتن مشقهاش به مادرش غر نزد!
سلام دوستان
یک پسر کوچک کار هست که کارهای سخت انجام می ده اما از مشق نوشتن فرار می کنه .به نظرتون چطور می تونم تشویقش کنم ؟
سلام.
خیلی آموزنده بود.🌹🌹
جان واقعا حق داشت.😊
داخل مدرسه ما اوضاع شبیه مدرسه جان هست☺️☺️
45دقیقه سر کلاس هستیم..
باید از روی یک درس 2بار بصورت کامل بنویسم😱😱
دقیقا مثل کلاس دوم من ۲۴ساعته باید از رو درس می نوشتیم 🤣🤣🤣🤣😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜🥱🥱🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦
واقعا خیلی خوب بود
واقعا آموزنده بود ممنون بابت داستان قشنگتون حرف های دل من بود که یک کلاس دومی هستم.جان دمت گرم👍aida
اگه تو ایران به معلمها انتقاد بشه میگن همینی که هست، واقعا تأسف برانگیزه، همینجوری بچه ها از درس و سواد آموختن زده میشن
دقیقا.کاملا موافقم
اموزنده و زيبا
اگردر محیط مدرسه وخانه آموزش برای کودکان شاد وجذاب وپویا باشه هیچ دانش آموزی از آموختن خسته نمیشه .
واقعا حرف های جان درسته و میتواند الگوی آموزشی برای کودکان ما باشد.فهمیدن و یاد گرفتن،فقط با تکرار تکالیف سنگین و کسل کننده میسر نیست.کودکان امروز هوش و ذکاوت بالای دارند،آموزش باید کیفیت بالا داشته باشد،نه کمیت زیادی و دانش آموز گریز باشه.
داستان اموزنده اي بود. ممنونم ازتون