عصر اون روز، گلهی گوسفندها مثل همیشه داشتن از چرا به سمت مزرعه برمیگشتن! البته همهی گوسفندها به جز فرفری! آخه فرفری تپلو بود و نمیتونست از در مزرعهی جدید رد بشه! اون یک هفته بود که بیرون مزرعه میخوابید! و حالا قرار بود دوباره بیرون دربخوابه!
اون در مسخره! این اصلا عادلانه نیست!
گوسفند یوگا کار گفت:
فرفری! یکم یوگا کار کن! اینجوری لاغرتر میشی و میتونی از در رد بشی!
فردای اون روز، فرفری شروع کرد به یوگا کار کردن!
یک عالمه روز اومدن و رفتن و فرفری هنوز خیلی تپل بود و نمیتونست از در رد بشه!
گوسفند دونده گفت:
فرفری! شروع کن به دویدن! دویدن تو رو لاغر میکنه و بعدش میتونی از در رد بشی!
از روز بعد، فرفری هر روز برای دویدن بیرون رفت و حسابی دوید! روزهای زیادی گذشت! اما فرفری هنوز تپلو بود و نمیتونست از در مزرعه رد بشه!
گوسفند شناگر گفت:
فرفری! شروع کن به شنا کردن! شنا کردن تو رو لاغر میکنه و بعدش تو میتونی از در رد بشی!
پس فرفری شروع کرد به شنا کردن!
ولی اون هنوز برای رد شدن از درمزرعه زیادی تپلو بود!
گوسفند دوچرخه شوار اومد و به فرفری گفت:
فرفری! شروع کن به دوچرخه شواری! اینجوری حتما لاغر میشی! من شرط میبندم! اگر دوچرخه سواری تو رو لاغر نکرد، من کلاهمو میخورم!
ولی فرفری دیگه خیلی خسته و ناراحت شده بود! اون گفت:
نه! به نظرم دیگه کافیه! بهتره که برگردم به خونه!
فرفری رفت پشت در مزرعه نشست و فکر کرد
و فکر کرد
و فکر کرد…
تا بالاخره چیزی به ذهنش رسید!
چند روز بعد فرفری صبح زود از خواب بیدار شد و رفت بیرون…
و وقتی برگشت، یه نقشهی حسابی داشت!
و تازه یک چیز دیگه هم توی کیفش داشت:
یک عالمه ابزار!
صبح روز بعد، فرفری توی مزرعه، توی جای مورد علاقه و گرم و نرمش بیدار شد!
بقیهی گوسفندها که حسابی تعجب کرده بودن، گفتن:
اما فرفری! تو که هنوز تپلویی! پس چجوری از در مزرعه رد شدی و اومدی داخل خوابیدی؟
فرفری خمیازهای کشید و گفت:
خیلی ساده! من با چندتا ابزار، در مزرعه رو بزرگتر کردم که بتونم ازش رد بشم! من خیلی هم خوش هیکلم و همینجوری که هستم از زندگیم راضیم!
من یاد گرفتم که باید خودم خیلی فکر کنم تا یک کاری بکنم مثل این🤾♀️
عالی بود
عالييييييييييييييييييي
عالی بود😻😻😻😻💝💖💗💞💕❤🧡💛🤍🖤🤎💜💙💚👍👍👍👍👍
جالب بود