لوگو موشیما
لوگو موشیما

قصه کودکانه عروسک جادویی

قصه کودکانه عروسک جادویی
یاسمین روحانی نیم‌رخ

.

.

آرش یه پسر مودب و خوش اخلاقه، اما خیلی از تاریکی میترسه! برای همین باباش تصمیم میگیره براش یه عروسک جادویی بخره!

عروسک لبوبو
عروسک لبوبو

روزی روزگاری، یک پسر کوچولوی مهربون به اسم آرش زندگی می‌کرد. آرش موهای فرفری داشت، چشم‌های قهوه‌ای براق و یه لبخند خیلی قشنگ. آرش همه چیز رو دوست داشت، جز تاریکی. تاریکی بزرگترین ترسش بود.

شب‌ها که می‌شد، دل آرش از ترس مثل گنجشک می‌لرزید. هر وقت که مامان و باباش می‌خواستن چراغ اتاقش رو خاموش کنن، آرش سریع می‌پرید زیر پتو و با صدای لرزون می‌گفت:

«نه مامان! لطفاً خاموشش نکن!»

آرش از تاریکی میترسه

مامانش هم با مهربونی می‌گفت:

«عزیزم، توی تاریکی هیچ هیولایی نیست. همه چیز سر جاشه.»

ولی آرش باور نمی‌کرد. اون فکر می‌کرد که هزار تا هیولای ریز و درشت توی تاریکی پنهون شدن.

یه شب، سایه درخت جلوی پنجره افتاد روی دیوار و آرش فکر کرد یه هیولای غول پیکره که داره دستاش رو دراز می‌کنه تا اونو بگیره.

بابای آرش که دید پسرش چقدر از تاریکی می‌ترسه، تصمیم گرفت یه کاری بکنه. اون می‌خواست آرش بتونه راحت و بی‌دردسر شب‌ها بخوابه.

یک روز بعد از ظهر، وقتی آرش داشت با ماشین‌های اسباب‌بازیش بازی می‌کرد، باباش با یک جعبه کادویی اومد توی اتاق. جعبه رو داد به آرش و گفت:

«این برای توئه، قهرمان کوچولوی من.»

بابای آرش براش هدیه خریده

آرش با هیجان جعبه رو باز کرد و چشمش به یک عروسک جنگجو افتاد. عروسک یه کلاهخود طلایی روی سرش داشت، یک شنل قرمز رنگ و یه شمشیر کوچولوی نقره‌ای توی دستش بود. چشماش مثل دو تا مروارید سیاه می‌درخشید. آرش با ذوق و شوق عروسک رو بغل کرد و پرسید:

«واو، بابا! این چقدر قشنگه! اسمش چیه؟»

عروسک جادویی آرش

باباش لبخند زد و گفت:

«اون یک جنگجوی شجاعه. اسمش آریا است. آریا یک جنگجوی معمولی نیست. اون یک جنگجوی جادوییه.»

چشم‌های آرش از تعجب گرد شد.

«جادویی؟ چطور؟»

بابا کنارش روی تخت نشست و گفت:

«بذار برات بگم. آریا یه راز بزرگ داره. وقتی تو می‌خوابی، آریا بیدار می‌شه. شمشیرش رو از غلاف بیرون می‌کشه و دور تا دور تخت تو رو نگهبانی می‌ده.

اگه هیولایی، سایه ترسناکی یا هر چیز دیگه‌ای بخواد اذیتت کنه، آریا شجاعانه باهاش می‌جنگه و فراریش می‌ده. این طوری تو می‌تونی با خیال راحت بخوابی.»

آرش به چشم‌های درخشان آریا نگاه کرد. حس کرد که آریا واقعاً خیلی قویه.

اون شب، آرش عروسک رو گذاشت کنار بالش و بهش گفت:

«آریا، لطفا از من مراقبت کن.»

آرش با وجود عروسک جادویی خوابیده

بابا هم مثل همیشه چراغ رو خاموش کرد. آرش کمی ترسید، اما این بار، فقط برای چند لحظه. وقتی چشمش افتاد به آریا، حس کرد یه نیروی قوی کنارشه. اون به حرف بابا فکر کرد:

“وقتی تو می‌خوابی، آریا بیدار می‌شه.”

همین فکر بهش آرامش داد. آرش چشم‌هاش رو بست و خیلی زود توی یک خواب عمیق فرو رفت.

صبح که بیدار شد، دید که آریا دقیقا همون جاییه که گذاشته بودش. آرش با خودش فکر کرد:

«حتما دیشب خوب ازم مراقبت کرده.»

صبح آرش با خیال راحت بیدار شده

از اون شب به بعد، ترس آرش از تاریکی کم و کمتر شد. اون شب‌ها آریا رو بغل می‌کرد و بهش فکر می‌کرد. با خودش خیال‌پردازی می‌کرد که آریا چطور با سایه‌های ترسناک می‌جنگه و اونا رو شکست می‌ده.

یک شب، آرش از خواب پرید. یه صدایی توی اتاقش شنید. اول ترسید، اما بعد یاد آریا افتاد. آرش از زیر پتو بیرون اومد و گوش داد. صدای بادی بود که از پنجره می‌اومد. پنجره کمی باز بود و پرده‌ش تکون می‌خورد. باد باعث می‌شد که سایه‌های درخت توی اتاق بالا و پایین بپرن.

باد پنجره اتاق آرش رو باز کرده

آرش این بار نترسید. اون از تختش پایین اومد، آریا رو توی بغلش گرفت و به سمت پنجره رفت. پنجره رو بست و پرده رو مرتب کرد. بعد به آریا لبخند زد و گفت:

«دیدم! این فقط باد بود!»

آرش با عروسک جادویی پنجره رو میبنده

انگار که آریا رو می‌شناخت و باهاش حرف می‌زد. از اون شب، آرش دیگه نمی‌ترسید. اون فهمیده بود که هیولاهای توی تاریکی فقط توی خیال خودش هستن. اون دیگه می‌دونست که با شجاعت می‌تونه به جای این که فرار کنه، با ترسش روبرو بشه.

آرش هر شب آریا رو بغل می‌کرد. اما دیگه نمی‌گفت که ازش مراقبت کنه. به جای اون، به آریا می‌گفت:

«شب بخیر، دوست شجاع من.»

آرش و عروسک جادویی باهم خوابیدن

آرش دیگه به تنهایی می‌تونست از خودش مراقبت کنه. اون مثل یک قهرمان کوچولو، به ترسش غلبه کرده بود. آرش فهمیده بود که قوی‌ترین جنگجوی دنیا، کسیه که توی قلب خودش شجاعت رو پیدا می‌کنه. و آریا؟ اون فقط یک دوست خوب بود که به آرش کمک کرد تا این راز بزرگ رو کشف کنه.

اگه تو هم تازگیا عاشق عروسک لبوبو شدی و دوست داری یدونشو داشته باشی، بیا یه نگاهی به صفحه‌ی عروسک لبوبو بنداز!

یاسمین روحانی نیم‌رخ

درباره نویسنده

عروسک - خرید مدل های خاص و زیبا + قیمت مناسب
خرید عروسک لبوبو یا لابوبو
خرید عروسک
هدیه ای خاص از جنس عروسک
خرید عروسک های خاص و زیبا