لوگو موشیما
لوگو موشیما

قصه کودکانه هیولای شکمو در سرزمین رنگین‌کمان

قصه کودکانه هیولای شکمو در سرزمین رنگین‌کمان
میلاد تقی زاده نیم‌رخ

.

.

.

4.5

موچ کوچولو همیشه نان خشک می‌خورد و بدنش کرم‌رنگ بود، اما وقتی یک تکه لواشک ترش را چشید، دمِ پشمالویش ناگهان به رنگ قرمز درآمد و اتفاقات عجیبی برایش افتاد…

عروسک لبوبو
عروسک لبوبو

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. یک هیولای کوچولو و پشمالو به نام موچ بود که بدنش مثل ابرهای کرم‌رنگ، نرم و لطیف بود.

موچ فقط نان تست خشک و سیب‌زمینی ساده می‌خورد. دنیای او اصلاً رنگ نداشت. حتی وقتی می‌خندید، لبخندش خاکستری و بی‌رنگ به نظر می‌رسید.

هیولای کوچولو کرم رنگ

یک روز، موچ روی میز یک تکه لواشک زرشک دید. مامان با مهربانی گفت: «موچ جان، این یک ذره ترشه. دوست داری امتحانش کنی و ببینی چه مزه‌ایه؟»

موچ دماغ کوچکش را تکان داد و بو کشید: بووو… بووو… بعد یک گاز کوچک زد: قروووچ! «وای مامان! زبونم داره یک جوری گز‌گز می‌کنه!»

هیولا داره لواشک میخوره

ناگهان دمِ پشمالوی موچ شروع کرد به چرخیدن: فرفر… فرفر… و یک‌دفعه قرمز شد! دم او حالا درست مثل یک یاقوت براق در آفتاب می‌درشید.

دم هیولا قرمز شده

همان موقع دوستش توتو در زد: تق‌تق‌تق! توتو با تعجب گفت: «وااای موچ! چه دمِ آلبالویی قشنگی داری! چقدر این رنگِ قشنگ بهت می‌آد!»

دوست هیولا ذوق کرده

موچ که خیلی ذوق کرده بود، دوید سمت ظرف میوه‌ها. او یک سیب سبز و تُرد برداشت و گاز زد: کِرااااچ! سیب حسابی تازه و تُرد بود.

همان لحظه، شکمِ گرد و نرمِ موچ، سبزِ چمنی شد! او دست‌هایش را روی شکمش کشید و با خنده گفت: «توتو! ببین شکمم مثل سبزه‌ها شده!»

هیولا سیب خورد و شکمش سبز شد

بعد، چشمش به یک پرتقال تپل افتاد. پوستش را کَند: چِززز… بوی خیلی خوبی بلند شد. یک پره در دهانش گذاشت: «هوووم، چقدر شیرین و خوشمزه‌ست!»

یک‌دفعه گوش‌های درازِ موچ، نارنجی شدند! گوش‌های او حالا شبیه دو تا گلبرگِ آفتاب‌گردان زیبا شده بودند. موچ از خوشحالی دور خودش می‌چرخید و می‌رقصید.

هیولا پرتقال خورد و گوش هایش نارنجی شد

موچ هنوز گرسنه بود. او چند تا بلوبری بنفش و براق را خورد: تیپ… توپ… ناگهان روی کمرش، کلی خال‌خال‌های بنفشِ قشنگ و نمکی پیدا شد!

هیولا بلوبری خورد و لکه های آبی زد

موچ جلوی آینه ایستاد. او دیگر آن هیولای بی‌رنگ نبود. حالا شبیه یک تابلوی نقاشی متحرک بود که از لای دفتر نقاشی بیرون آمده است.

هیولا مثل رنگین کمان شد

موچ با خوشحالی گفت: «توتو نگاه کن! هر میوه‌ای که می‌خورم، انگار یک مداد رنگی توی دلم روشن می‌شه. دنیا با مزه‌های مختلف خیلی قشنگ‌تره!»

هیولا و دوستش خوشحالند

آن شب موچ فهمید که تمام رنگ‌های دنیا، زندگی را شادتر می‌کنند. او با قلبی مهربان و بدنی رنگارنگ، زیر پتوی نرمش به خواب رفت.

پایان.

چه چیزی می‌آموزیم؟

ما یاد می‌گیریم که امتحان کردن خوراکی‌های جدید و سالم چقدر لذت‌بخش است. میوه‌ها با رنگ‌های قشنگشان، نه تنها بدن ما را قوی می‌کنند، بلکه دنیای ما را هم زیباتر و شادتر می‌سازند.

سوالاتی برای گفتگو با کودک

  • اگر تو هم مثل موچ بودی، دوست داشتی با خوردن چه میوه‌ای چه رنگی بشوی؟
  • به نظرت چرا موچ اول داستان فقط نان خشک می‌خورد و لبخندش خاکستری بود؟
  • کدام بخش از تغییر رنگ‌های موچ برای تو جالب‌تر و بامزه‌تر بود؟
  • تو کدام میوه را بیشتر از همه دوست داری و فکر می‌کنی چه رنگی به بدن آدم می‌دهد؟
  • چرا امتحان کردن مزه‌های جدید می‌تواند حال ما را خوب کند؟

اگه تو هم تازگیا عاشق عروسک لبوبو شدی و دوست داری یدونشو داشته باشی، بیا یه نگاهی به صفحه‌ی عروسک لبوبو بنداز!

میلاد تقی زاده نیم‌رخ

درباره نویسنده

عروسک - خرید مدل های خاص و زیبا + قیمت مناسب
خرید عروسک لبوبو یا لابوبو
خرید عروسک
هدیه ای خاص از جنس عروسک
خرید عروسک های خاص و زیبا