یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. یک هیولای کوچولو و پشمالو به نام موچ بود که بدنش مثل ابرهای کرمرنگ، نرم و لطیف بود.
موچ فقط نان تست خشک و سیبزمینی ساده میخورد. دنیای او اصلاً رنگ نداشت. حتی وقتی میخندید، لبخندش خاکستری و بیرنگ به نظر میرسید.

یک روز، موچ روی میز یک تکه لواشک زرشک دید. مامان با مهربانی گفت: «موچ جان، این یک ذره ترشه. دوست داری امتحانش کنی و ببینی چه مزهایه؟»
موچ دماغ کوچکش را تکان داد و بو کشید: بووو… بووو… بعد یک گاز کوچک زد: قروووچ! «وای مامان! زبونم داره یک جوری گزگز میکنه!»

ناگهان دمِ پشمالوی موچ شروع کرد به چرخیدن: فرفر… فرفر… و یکدفعه قرمز شد! دم او حالا درست مثل یک یاقوت براق در آفتاب میدرشید.

همان موقع دوستش توتو در زد: تقتقتق! توتو با تعجب گفت: «وااای موچ! چه دمِ آلبالویی قشنگی داری! چقدر این رنگِ قشنگ بهت میآد!»

موچ که خیلی ذوق کرده بود، دوید سمت ظرف میوهها. او یک سیب سبز و تُرد برداشت و گاز زد: کِرااااچ! سیب حسابی تازه و تُرد بود.
همان لحظه، شکمِ گرد و نرمِ موچ، سبزِ چمنی شد! او دستهایش را روی شکمش کشید و با خنده گفت: «توتو! ببین شکمم مثل سبزهها شده!»

بعد، چشمش به یک پرتقال تپل افتاد. پوستش را کَند: چِززز… بوی خیلی خوبی بلند شد. یک پره در دهانش گذاشت: «هوووم، چقدر شیرین و خوشمزهست!»
یکدفعه گوشهای درازِ موچ، نارنجی شدند! گوشهای او حالا شبیه دو تا گلبرگِ آفتابگردان زیبا شده بودند. موچ از خوشحالی دور خودش میچرخید و میرقصید.

موچ هنوز گرسنه بود. او چند تا بلوبری بنفش و براق را خورد: تیپ… توپ… ناگهان روی کمرش، کلی خالخالهای بنفشِ قشنگ و نمکی پیدا شد!

موچ جلوی آینه ایستاد. او دیگر آن هیولای بیرنگ نبود. حالا شبیه یک تابلوی نقاشی متحرک بود که از لای دفتر نقاشی بیرون آمده است.

موچ با خوشحالی گفت: «توتو نگاه کن! هر میوهای که میخورم، انگار یک مداد رنگی توی دلم روشن میشه. دنیا با مزههای مختلف خیلی قشنگتره!»

آن شب موچ فهمید که تمام رنگهای دنیا، زندگی را شادتر میکنند. او با قلبی مهربان و بدنی رنگارنگ، زیر پتوی نرمش به خواب رفت.
پایان.
چه چیزی میآموزیم؟
ما یاد میگیریم که امتحان کردن خوراکیهای جدید و سالم چقدر لذتبخش است. میوهها با رنگهای قشنگشان، نه تنها بدن ما را قوی میکنند، بلکه دنیای ما را هم زیباتر و شادتر میسازند.
سوالاتی برای گفتگو با کودک
- اگر تو هم مثل موچ بودی، دوست داشتی با خوردن چه میوهای چه رنگی بشوی؟
- به نظرت چرا موچ اول داستان فقط نان خشک میخورد و لبخندش خاکستری بود؟
- کدام بخش از تغییر رنگهای موچ برای تو جالبتر و بامزهتر بود؟
- تو کدام میوه را بیشتر از همه دوست داری و فکر میکنی چه رنگی به بدن آدم میدهد؟
- چرا امتحان کردن مزههای جدید میتواند حال ما را خوب کند؟






















