توی یه جای خیلی خیلی دور، یه کهکشون خیلی بزرگ بود به اسم راه شیری. اونجا یه ماه کوچولو زندگی میکرد که اسمش مونزیا بود. مونزیا خیلی مهربون بود، یعنی قلبش اندازه یه دنیا بود! همیشه دوست داشت به بقیه کمک کنه، برای همین همه توی کهکشون بهش میگفتن یه جورایی سوپر قهرمانه!

دوستِ صمیمیِ مونزیا یه ستاره ی دنبالهدار بود به اسم شینی شاین. شینی شاین یه عالمه گرد و غبار ستارهای خوشگل و درخشان داشت، قلبش هم از اون گرد و غبارها درخشانتر بود!
مونزیا و شینی شاین هر شب با هم یه ماجرای تازه داشتن. با ستارههای دنبالهدار دیگه تو فضا مسابقه میذاشتن و کلی میخندیدن و خوش میگذروندن.

یه وقتایی هم قایم موشک بازی میکردن، بین ابرهای خوشگل و نرمِ گرد و غبار ستارهای. مونزیا خیلی خنده دار قایم میشد، حتی اگه پشت یه سحابی خیلی بزرگ هم قایم میشد، باز هم معلوم بود! چون خندهاش خیلی گنده بود!
شبهایی هم که هوا خیلی صاف و قشنگ بود، با هم قصه گوش میکردن. قصههایی که باد خورشیدی آروم آروم براشون تعریف میکرد. قصههایی دربارهی کهکشونهای خیلی خیلی دور و موجودات عجیب و غریب!

یه روز صبح، وقتی خورشید خانم تازه داشت از پشتِ ستارههای کوچولو نگاه میکرد، مونزیا یه حسِ خیلی خوب و هیجان انگیز حس کرد. فهمید که امروز یه روز خیلی خیلی مهمه! از تختش که یه عالمه جای خوابِ کوچولو روش داشت پرید پایین. اون جای خوابهاش مثل ژله میلرزیدن!
بعد خیلی سریع رفت پیشِ دوستش شینی شاین. اونا همیشه زیر یه ابر گنده و پفی که شکل یه شیر دریایی اخمو بود با هم بازی میکردن.
مونزیا داد زد “شینی شاین!”. صداش توی فضای خیلی خیلی بزرگ پیچید. اما هیچ صدایی نیومد. مونزیا همه جا رو گشت، بالا، پایین، اینور، اونور. خندهی گندهاش که همیشه رو صورتش بود کم کم محو شد.
یه دفعه زیر همون ابرِ قلمبه یه چیز کوچولو و خیلی درخشان دید. یه نامه بود!

دستهای مونزیا یه کوچولو لرزید. کاغذِ براق رو باز کرد. وای! یه نامه بود، از طرفِ شینی شاین! شینی شاین تو نامه نوشته بود که همیشه دلش میخواسته بره زمین و بچههایی که به ردِ نورِ قشنگش نگاه میکنن و آرزو میکنن رو ببینه. و بالاخره، شینی شاین تونسته بود این آرزو رو برآورده کنه! اون یه سفرِ خیلی خیلی هیجام انگیز رفته بود و دیگه پیشِ مونزیا نبود.
مونزیا یه حسِ عجیب داشت. از یه طرف برای دوستش خوشحال بود، از یه طرف هم خیلی دلش براش تنگ شده بود. دلش برای شوخیهای شینی شاین تنگ شده بود، برای وقتی که دُمِ پُر از گرد و غبارِ ستارهایاش صورتش رو قلقلک میداد، برای ماجراجوییهای باحالی که با هم داشتن.
روزها گذشت و شب شد، مونزیا همش به آسمونِ پر از ستارهها نگاه میکرد و آه میکشید. راه شیری که یه زمانی کلی خنده و بازی توش بود، حالا خیلی ساکت و خالی به نظر میرسید.

مونزیا خیلی شجاع بود. اون تصمیم گرفت بره پیشِ سیاهچالههای خیلی خیلی دور. خندهی کج و کولهاش مثل یه چراغ کوچولو تو تاریکیِ خیلی خیلی زیاد میدرخشید. راه خیلی سخت بود. سیاهچالهها مونزیا رو اینور و اونور میکشوندن و اون به شکلهای خیلی خندهداری درمیومد!
از کنارِ سحابیهایی که انگار داشتن جیغ میزدن رد شد و از دست خرگوشهای گرد و غبارِ فضاییِ خیلی بداخلاق هم جاخالی داد. اما مونزیا خیلی قوی بود، دووم آورد. خندهی بزرگش نشون میداد که خیلی خیلی شجاعه!

بالاخره، بعد از کلی ماجرا، مونزیا با یه تکونِ حسابی از سیاهچالهها بیرون پرت شد! یه کم سرش گیج بود و روش پر از گرد و غبارِ فضایی شده بود، اما بالاخره رسیده بود! داشت میرفت به سیارهی آبیِ قشنگ، زمین!
یه ماجرای خیلی خیلی جالب تازه شروع شده بود، و مونزیا، اون ماه کوچولوی خندهدار، خیلی هیجان داشت و نمیتونست صبر کنه تا ببینه چی منتظرشه و دوباره دوستِ جونجونیاش، شینی شاین رو ببینه.

این ماجراجویی ادامه دارد…