میمون قهوهای همینجور که انگشتاشو لیس میزد گفت:
به به! عجب موز خوشمزهای بود!
سایمون، توله شیر کوچیک، پرسید:
موز چه مزهایه؟ مزهاش مثل طالبیه؟
میمون قهوهای گفت:
موز شیرین و خوشمزهاست! و باعث میشه من بتونم روی شاخهی درختا بپرم و بازی کنم!
سایمون گفت:
یکم بهم موز بده!
میمون قهوهای به سایمون نگاه کرد! میمون هنوز داشت لبخند میزد اما دیگه خوشحال نبود! اون گفت:
منظورت چیه سایمون؟
سایمون که داشت به موزها نگاه میکرد گفت:
همین الان یه موز برای من بیار! من میخوام ببینم موز چه مزهایه!
میمون قهوهای که الان ناراحت بود ولی نمیدونست چرا، گفت:
ولی سایمون! من چرا باید این کارو بکنم؟
سایمون گفت:
چون من میگم! و من یه شیر پر زورم!
میمون قهوهای وقتی اینو شنید ترسید و تصمیم گرفت که ناراحتیشو فراموش کنه! اون به سمت درخت موز پرید و چند تا دونه موز رسیده و خوشمزه کند و به سمت سایمون انداخت و گفت:
بیا سایمون! اینم چندتا موز!
بعد میمون کوچولو کمی صبر کرد و با یک لبخند مصنوعی گفت:
طعمشو دوست داشتی سایمون؟
سایمون همینطور که داشت موز رو با لذت گاز میزد گفت:
بد نیست! خوبه!
و بعد غرید!
میمون قهوهای گفت:
پس دوست داشتی؟
سایمون که داشت پنجههاش رو میلیسید گفت:
آره خوب بود! خداحافظ!
و بعد سایمون از اون جا رفت و باقیموندهی موز رو روی زمین انداخت! میمون کوچولو که خیلی ناراحت شده بود، ایستاد و همینجوری به اطراف نگاه کرد! خیلی بهتر میشد اگر سایمون یکم به میمون کوچولو اهمیت میداد و ازش تشکر میکرد! تازه خیلی بهتر میشد اگه سایمون اونجوری به میمون کوچولو دستور نمیداد!
همینطور که میمون کوچولو داشت فکر میکرد، یک سایهی بزرگ دید که داره بهش نزدیک میشه! اون خانم شیر، مامان سایمون بود! خانم شیر با مهربونی گفت:
میمون عزیز! من واقعا به خاطر رفتار سایمون متاسفم! اون هنوز یاد نگرفته که باید از کلمههای جادویی ” لطفا و متشکرم ” استفاده کنه! از این به بعد اگر اومد و از تو موز خواست، بهش بگو که اگر کلمات جادویی رو نگه، موزی در کار نیست!
تو همین موقع، سایمون داشت میدوید تا به دیدن دوستش بره که به فیل کپلو رسید! فیل کپلو داشت از رودخونه رد میشد! سایمون هم میخواست از رودخونه رد بشه ولی از شنا کردن متنفر بود! اون واقعا دلش میخواست که پشت فیل کپلو سوار بشه و از رودخونه رد بشه!
سایمون گفت:
فیل کپلو! من به سواری نیاز دارم که منو ببری اون طرف رودخونه!
فیل کپلو گفت:
حتما! زود باش بپر رو دوشم!
فیل کپلو همیشه دوست داشت که به بچهها سواری بده و از رودخونه ردشون کنه! آخه بچهها منظرهی جنگل رو از روی دوش فیل خیلی دوست داشتن!
سایمون حسابی از سواری لذت برد! وقتی به اون طرف رودخونه رسیدن، فیل کپلو سایمون رو از دوشش پایین گذاشت! سایمون بدون یک کلمه پشتش رو کرد و راه افتاد و رفت!
فیل کپلو سرش رو تکون داد. اون به مامان سایمون که کمی دورتر ایستاده بود، نگاه کرد و گفت:
پس ادب این بچه کجاست؟ چرا اصلا لطفا و متشکرم توی حرفاش نیست؟
اون شب وقتی سایمون داشت با خواهر و برادرهاش بازی میکرد، مامان شیره اونو صدا کرد تا باهاش صحبت کنه!
سایمون گفت:
مامان نمیشه صبر کنی؟ من میخوام بازی کنم!
مامان شیره گفت:
کلمههای جادویی ” لطفا و متشکرم” اصلا نمیتونن صبر کنن! تو باید اونا رو همون موقع که از کسی چیزی میخوای یا کسی کاری برات انجام میده استفاده کنی!
سایمون گفت:
ولی من نمیتونم کاریش کنم! آخه من یادم میره!
مامان سایمون گفت:
خب! بدون این کلمههای جادویی، دیر یا زود هیچکس حاضر نمیشه برات کاری انجام بده!
صبح روز بعد، سایمون بدون خواهر و برادراش از خونه اومد بیرون! اون میخواست از رودخونه رد بشه! سایمون با خودش گفت:
اصلا کی گفته که من به کمک کسی نیاز دارم! خودم میتونم از رودخونه رد بشم! هیچ لطفا و متشکرم هم نیازی نیست!
سایمون شروع کرد به شنا کردن ولی وقتی به وسط رودخونه رسید، حسابی خسته شد! اون با خودش گفت:
بهتره روی این سنگ استراحت کنم!
و بعد پرید روی سنگی که وسط رودخونه بود!
سایمون اونجا تنها نبود! یک کروکودیل بزرگ هم داشت اونجا استراحت میکرد! سایمون غرش کرد و به کروکودیل گفت:
زود باش و من رو ببر به اون طرف رودخونه! حق نداری به من آسیب برسونی اگر نه با پنجههام و دندونام زخمیت میکنم!
کروکودیل اصلا از جاش تکون نخورد! اون خیلی آروم به سایمون گفت:
سلام! تو باید همون توله شیر بی ادب باشی!
سایمون گفت:
من واسه این حرفا وقت ندارم! زود باش منو ببر پیش مامانم!
کروکودیل آروم سرش رو چرخوند و با چشمای بزرگش به سایمون نگاه کرد و گفت:
باید قشنگ خواهش کنی! باید بگی ” لطفا “!
سایمون گفت:
چرا همه منتظر این دو تا کلمهی مسخره هستن؟ این کلمهها وقت تلف کردنن!
سایمون با پنجههاش کروکودیل رو هل داد عقب!
کروکودیل گفت:
من پنجاه تا نوه دارم! و اگه اونا نگن ” لطفا و متشکرم”، همشون رو برای صبحانه میخورم!
سایمون ترسید! یعنی واقعا کروکودیل برای این دو تا کلمهی مسخره میخواست سایمون رو بخوره؟
برای اولین بار، سایمون از ترس این که کروکودیل نخورتش، مودبانه صحبت کرد و پرسید:
میشه لطفا کمی بیشتر توضیح بدین؟
کروکودیل، پوزهاش رو تکون داد و گفت:
من پادشاه رودخونه هستم! مثل تو که قراره بعدا پادشاه جنگل بشی! اما بازم باید از “لطفا و متشکرم” استفاده کنم! به خاطر این که وقتی از “لطفا” استفاده میکنی، این اجازه رو به بقیه میدی که بهت بگن “نه”. و تازه! وقتی که میگی لطفا، من میفهمم که تو با ادبی و حتی اگر خیلی گرسنه هم باشم، تو رو نمیخورم و شاید بهت کمک کنم!
سایمون گفت:
ولی آقای کروکودیل، اگر من گفتم “لطفا” ولی کسی بهم گوش نکرد، چی؟
کروکودیل گفت:
خب تو اگر نگی لطفا، قطعا هیچکس بهت گوش نمیده! اما اگر بگی لطفا، بقیه به کمک کردن به تو فکر میکنن! بقیهی حیوانات هم دوست دارن تو بهشون احترام بذاری! حتی اگر قرار باشه تو یک روز پادشاه اونا باشی!
سایمون کمی فکر کرد و گفت:
آقای کروکودیل! میشه لطفا به من کمک کنید و منو از رودخونه رد کنید تا برم پیش مامانم؟
کروکودیل گفت:
بله سایمون! حتما!
سایمون گفت:
متشکرم آقای کروکودیل!
کروکودیل، سایمون کوچولو رو به اون طرف رودخونه رسوند! خانم شیر که دید کروکودیل عصبانی نیست، فهمید که سایمون بالاخره مودب بوده! برای همین خیالش راحت شد!
سایمون از دوش آقای کروکودیل اومد پایین! اون کمی خجالت میکشید!
آقای کروکودیل به خانم شیر گفت:
بچهی شما یکمی شیطونه! اما ما یکم با هم صحبت کردیم و من بهش گفتم که چرا باید بگه ” متشکرم و لطفا”!
خانم شیر گفت:
خیلی ممنون آقای کروکودیل! شما بیشتر از اون که بدونید به سایمون کمک کردید!
آقای کروکودیل به سایمون نگاه کرد و گفت:
آخرین درس امروز اینه سایمون! وقتی کسی بهت میگه ممنون، تو باید بهش بگی خواهش میکنم!
و بعد آقای کروکودیل رو به خانم شیر کرد و گفت:
خواهش میکنم خانم شیر! بعدا میبینمت!
سایمون به مامانش نگاه کرد و گفت:
مامان! میشه لطفا بریم خونه؟! من گرسنمه!
خانم شیر گفت:
بله! حتما سایمون!
سایمون گفت:
متشکرم!
خانم شیر لبخند زد و گفت:
خواهش میکنم! تولهی با ادب و مهربون من!
با سلام وعرض ادب این غصه خیلی خوب بود هم اموزنده هم طولانی تر ازبقیه ک چندخط بیشترنیستن ممنونم از نویسنده
خيلي خوب بود❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عالی بود
قصه ی عالی و آموزنده ایی بود تشکر