مامان سنجاب به بچه سنجابهای کوچولو که با دمهای پشمالوی فرفریشون توی لونه نشسته بودن گفت:
بچهها! دیگه وقتشه که پریدن و بالا رفتن از درخت رو یاد بگیرید!
بچه سنجابهای تپلو با چشمهای درشتشون به بیرون از لونه سرک کشیدن! یکم بیرون اومدن از خونهی گرم و نرمشون ترسناک به نظر میرسید! اما اونا داشتن بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشدن و لونه براشون حسابی تنگ شده بود! بیشتر وقتا اونا حس میکردن دارن له میشن!
مامان سنجابه از لونه رفت بیرون، روی شاخهی درخت ایستاد و گفت:
بدویید بچهها! بپرید، از درخت بالا برید و بالانس بزنید! باید زود یاد بگیرید!
هر سه تا بچه سنجاب تپلو، هم دیگه رو هل دادن تا زودتر از در لونه برن بیرون!
اما! نه…
اونا نتونستن!
مامان سنجابه گفت:
نمیتونید بیایید بیرون؟
آفا جغد دانا مثل همیشه هو هو کرد و گفت:
نمیتونید بیایید بیرون؟
کلاغ روی شاخهی درخت نشست و گفت:
نمیتونید بیایید بیرون؟
دارکوب به تنهی درخت ضربه زد و گفت:
نمیتونید بیایید بیرون؟
جغد دانا که همیشه کنجکاو بود، پرسید:
چه اتفاقی افتاده؟
اولین بچه سنجاب تپلو، شروع کرد به گریه کردن و گفت:
ما نمیتونیم بیاییم بیرون، چون دمهامون به هم پیچیده و گره خورده!
کلاغ قار قار کرد و گفت:
آها! خب این اتفاق چجوری افتاد؟!
مامان سنجابه از نزدیک نگاه کرد و گفت:
چون لونه براشون کوچیک شده و تازه کلی شاخ و برگ هم توی لونه هست! و این سنجاب کوچولوهای شیطون هم حسابی وول میخورن و توی لونه شیطونی میکنن!
بچه سنجابهای تپلو شروع کردن به تکون خوردن و تقلا کردن! مامان سنجابه بلند داد کشید:
هیچکس تکون نخوره! هرچی بیشتر تکون بخورید، گره بدتر و محکمتر میشه!
آقا جغد دانا هو هو کرد و گفت:
درسته! به حرف مادرتون گوش بدید و تکون نخورید!
بچه سنجابهای کوچولو تلاش کردن که سر جاشون بمونن و تکون نخورن! اما این کار خیلی خیلی سخت بود! مامان سنجابه نگاهی از نزدیک انداخت و گفت:
من تموم شاخهها و برگها رو بیرون میکشم!
بچه سنجابهای کوچولو تلاش کردن که سر جاشون بمونن و تکون نخورن! اما این کار خیلی خیلی سخت بود! مامان سنجابه شاخه و برگها رو بیرون کشید و گفت:
حالا میخوام که این گره بزرگ دمها رو باز کنم!
بچه سنجابهای کوچولو تلاش کردن که سر جاشون بمونن و تکون نخورن! اما این کار خیلی خیلی سخت بود!
مامان سنجابه تلاش کرد تا گره دمهای سنجاب کوچولوها رو باز کنه!
بچه سنجابهای کوچولو تلاش کردن که سر جاشون بمونن و تکون نخورن! اما این کار خیلی خیلی سخت بود! مامان سنجابه گفت:
من مجبورم که با دندونها یکی از گره رو باز کنم! فقط اصلا تکون نخورید و سر جاهاتون بمونید!
هر سه تا بچه سنجاب کوچولو جیغ زدن و گفتن:
مامان! میخوای ما رو گاز بگیری؟ با دندونهای تیزت؟
مامان سنجابه گفت:
فقط یه گاز کوچولو! اصلا تکون نخورید!
بچه سنجابهای کوچولو تلاش کردن که سر جاشون بمونن و تکون نخورن! اما این کار خیلی خیلی سخت بود! مامان سنجابه درست توی همون نقطه که سه تا دم پشمالو به هم گره خورده بودن، یک گاز کوچولو با دندونهاش گرفت!
بچه سنجابهای کوچولو تلاش کردن که سر جاشون بمونن و تکون نخورن! اما این کار خیلی خیلی سخت بود!
جغد دانا سرش رو تکون داد و گفت:
دمهاشون حسابی به هم پیچیده و گره خورده!
کلاغ گفت:
و حسابی هم به هم ریخته و وزوزی شده!
دارکوب پرید و گفت:
اگر باز نمیشه، من میتونم با نوک تیزم کمک کنم!
اما مامان سنجابه سرش رو آورد بالا و گفت:
نه لازم نیست! فکر کنم که دیگه گره باز شده!
و این جوری بود که یک گره خیلی بزگ باز شد! سنجابهای کوچولوی تپلو با احتیاط و آروم از توی لونه اومدن بیرون و روی شاخهی درخت ایستادن! یک کوچولو از موی دم هر کدومشون کم شده بود!
مامان سنجابه گفت:
یادتون باشه که شما به دمتون نیاز دارید که بتونید از درخت برید بالا و بالانس بزنید! و تازه دمتون شما رو توی زمستون گرم نگه میداره!
جغد دانا گفت:
حتما به حرف مادرتون گوش بدید! اون حتما درست میگه!
دارکوب با ناراحتی گفت:
ولی بدک نبود اگه منم به اون گره یه نوک میزدم!
و بعد پر کشید و رفت!
کلاغ گفت:
خداروشکر که دم من پشمالو و فرفری نیست!
و بعد پر کشید و رفت!
و بعد مامان سنجابه به سنجابهای کوچولو هر چیزی که نیاز داشتن رو یاد داد! پریدن! بالا رفتن از درخت! بالانس زدن! دوری کردن از سگها و روباها!
و مهمتر از همه: این که چی کار باید بکنن که دمهاشون به هم گره نخوره!
و بچههای عزیزم! الان شما میدونید که اگر یک سنجاب دیدید که یکم از موی دمش گم شده، حتما دمش به دم خواهر یا برادرهاش گره خورده بوده!
خیلی عالی بود 😍😍😍🤩🤩🥳🥳 عالی بود
من دوس داشتم و خیلی آموزنده بود
خوب بود
جالب بود