لوگو موشیما
لوگو موشیما

قصه کودکانه تانیا میره پارک

قصه کودکانه تانیا میره پارک
یاسمین روحانی نیم‌رخ

.

.

تانبا یه دختر کوچیکه که برای بار اول میخواد بره پارک! اون قراره کلی خوش بگذرونه و چیزای جدید ببینه!

این اولین باره که تانیا داره میره پارک.

تانیا داره میره پارک
پارک

تانیا از مامانش میپرسه:

مامان اون چیه؟

تانیا و سرسره

اون یه سرسره است عزیزم!

میتونم برم بازی کنم؟

تانیا با سرسره بازی میکنه

معلومه که میتونی!

– هوراااااا!

هوراااااا

مامان! من از این میله‌ها آویزون شدمممم!

تانیا و میله ها
مامان من آویزون شدم

مامان من ده دور از کنارت رد شدم!

تانیا میچرخه

دختر باهوش من! تو خیلی خوب میشمری!

تانیا خوب میشمره

تانیا از یه پسر کوچولو میپرسه؟

الاکلنگ

دوست داری با من بازی کنی؟

– بله!

دوست جدید

من اسمم تانیاست!

من تانیا هستم

منم اسمم زکه!

من زک هستم

تانیا سطل ماسه رو میبینه و میگه:

میای یه قلعه‌ی شنی بسازیم؟

بیا قلعه شنی بسازیم
بازی با شن
قلعه شنی

مامان میگه:

میخوام یه عکس برای بابا بگیرم!

عکس گرفتن

مامان میگه:

تانیا وقتشه که بریم خونه!

تانیا برای زک دست تکون میده و میگه:

خداحافظ زک!

وقت رفتنه

زک میگه:

خداحافظ تانیا! دفعه بعد میبینمت!

خداحافظ زک

تانیا مامانش رو بغل میکنه و میگه:

مامان ممنون که منو بردی پارک!

ممنون مامان