این اولین باره که تانیا داره میره پارک.


تانیا از مامانش میپرسه:
مامان اون چیه؟

– اون یه سرسره است عزیزم!
– میتونم برم بازی کنم؟

– معلومه که میتونی!
– هوراااااا!

مامان! من از این میلهها آویزون شدمممم!


مامان من ده دور از کنارت رد شدم!

– دختر باهوش من! تو خیلی خوب میشمری!

تانیا از یه پسر کوچولو میپرسه؟

– دوست داری با من بازی کنی؟
– بله!

– من اسمم تانیاست!

– منم اسمم زکه!

تانیا سطل ماسه رو میبینه و میگه:
میای یه قلعهی شنی بسازیم؟



مامان میگه:
میخوام یه عکس برای بابا بگیرم!

مامان میگه:
تانیا وقتشه که بریم خونه!
تانیا برای زک دست تکون میده و میگه:
خداحافظ زک!

زک میگه:
خداحافظ تانیا! دفعه بعد میبینمت!

تانیا مامانش رو بغل میکنه و میگه:
مامان ممنون که منو بردی پارک!

11
دیدگاه