روزی روزگاری، یک زنبور عسل بامزه بود که عاشق یک گل شده بود! البته این اصلا عجیب نیست! زنبورها معمولا عاشق گلها میشن.
ولی چیزی که عجیب بود، این بود که زنبور قصهی ما عاشق یک گل رز شده بود.
همونطور که میدونید، گلهای رز پادشاه باغچه هستن! اونا خیلی ظریف و دوست داشتنی هستن و برای زنبورهای وقتشون رو صرف نمیکنن! اما این گل رز خیلی فرق داشت! همونقدر که زنبوراو رو دوست داشت، گل رز هم زنبور رو دوست داشت!
یک روز، ملکه داشت از کنار باغ رد میشد که ناگهان به باغبان گفت:
من به تو دستور میدم که از این به بعد، هر روز یک سبد پر از گل رز برای من بیاری!
باغبان به ملکه قول داد که حتما این کار رو انجام میده! آخه این کار اصلا برای باغبون سخت نبود! اما برای گل رز که زنبور رو خیلی دوست داشت، این خبر خیلی بدی بود.
گل رز با گریه گفت:
یک سبد پر از گل رز؟ هر روز؟ پس چه بلایی سر من میاد؟من دوست ندارم مثل بقیهی رزها توی گلدون باشم! من میخوام همین جا توی زمین گرم و نرم پیش تو بشینم زنبور عزیزم!
زنبور گفت:
نگران نباش رز عزیزم! من یک نقشه دارم!
زنبور پرواز کرد و به گوشهای از باغ رفت که گلهای بابونه اونجا زندگی میکردن! بابونهها حسابی با زنبور مهربون بودن و وقتی که زنبور قصهی ما از اونا کمک خواست، با خوشحالی قبول کردن!
هر کدوم از گلهای بابونه یک دونه از گلبرگهاش رو به زنبور قرض داد! زنبور اونا رو پیش گل رز برد. کمی از عسل توی شکمش رو برداشت و گلبرگهای سفید بابونه رو روی گل رز چسبوند! حالا گل رز دقیقا مثل یک گل بابونه شده بود!
روز بعد، وقتی باغبون داشت برای ملکه گل میچید، جشمش به رز ما افتاد و با تعجب گفت:
این گل بابونه وسط این همه رز چی کار میکنه؟! البته مهم نیست! چون ملکه فقط گل رز میخواد نه بابونه!
پس باغبون سبد گل ملکه رو پر کرد و رز زیبای ما رو امن و امان به حال خودش گذاشت!
گل رز با خوشحالی گفت:
زنبور عزیزم! نقشهی تو عالی کار کرد! باغبون فکر کرد که من گل بابونهام! تازه این گلبرگهای بابونه هم خیلی قشنگن و توی نور خورشید میدرخشن!
هفتهها گذشت و همهی خواهر و برادرهای گل رز، خیلی خوشحال بودن که به کاخ ملکه میرن و اونجا رو تزیین میکنن! اما گل رز ما خوشحال بود که توی گلهای بابونه، جاش پیش زنبور مهربون و باهوش خودش امنه!
اما خیلی زود، گلبرگهای بابونه شروع کردن به افتادن. اینطوری باغبون خیلی زود حقیقت رو میفهمید! اونوقت دیر یا زود گل رز رو میچید و برای ملکه میبرد!
زنبور به رز گفت:
چرا گریه میکنی رز عزیزم!
گل رز گفت:
گلبرگهای بابونه دارن میوفتن! تو که نمیتونی تا ابد برای من لباس بابونه درست کنی! اصلا فایده نداره! باغبون حتما منو میچینه!
زنبور گفت:
هیچ چیز با عشق، غیرممکن نیست!
و توی یک چشم به هم زدن، زنبور به یک پری زیبا تبدیل شد!
پری گفت:
ببخشید که زودتر بهت نگفتم که من یک پری هستم! من قرار بود فقط برای مدت کوتاهی یک زنبور باشم! اما بعد تو رو دیدم! یک رز زیبا! بهترین و زیباترین گل توی باغچه! و بعد تو عاشق یک زنبور معمولی شدی چون قلب خیلی مهربونی داشتی! برای همین من میخوام که یکی از آرزوهای تو رو برآورده کنم!
گل رز گفت:
پس من آرزو میکنم که یک گل بابونهی واقعی بشم! تا بتونم اینجا پیش خواهر و برادرام بمونم و باغبون منو برای ملکه نبره!
پری گفت:
مطمئنی؟ اینجوری دیگه هیچوقت یک گل رز نخواهی بود!
گل گفت:
من ترجیح میدم که یک گل بابونه باشم تا بتونم شاد و آزاد باشم و پیش تو بمونم!
پری گفت:
من هم همیشه کنار تو میمونم!
پس گل رز به یک گل بابونه تبدیل شد و کنار بقیهی بابونههای توی باغ زندگی کرد! پری هم دوباره تبدیل به یک زنبور تبدیل شد تا بتونه مثل روزهای قبل کنار گل بمونه!
شاید شما فکر کنید که گل رز بهتر از گل بابونه هست! یا اگر میتونستید انتخاب کنید، ترجیح میدادید که یک پری باشید تا یک زنبور!
ولی به نظر من، اگه درست دربارهاش فکر کنید، خوشحال بودن از همهی اینا مهمتره! مگه نه؟
خیلی قشنگ بود ❤️♥️
خیلی قشنگ بود
من یلدا هستم گل رز رو خیلی دوس دارم چون که بوی خوبی میده و پری رو دوس دارم چون ارزوهامو براورده میکنه
آفرین درست بود درست نوشتی
سلام من مانلی هستم و ۵سالمه بنظرم این قصه بهترین قصه بود دست شمادردنکنه و خسته نباشین
من خیلی دوست دارم میشه زیاد بگین
من موشیما رادوست دارم
من گوشیم و رادوست دارم
🥰
خیلی گوگولی و قشنگ بوددددددددددد
🌹🌹🐝🐝🐝💖💖💖💌💌💌💝💝💝💋
زیاد خوب نبود ولی بدم نبود🌹