یک هفته تا تولد سامیار کوچولو باقی مونده! این یعنی هفت روز کاااااملللل!
مامان سامیار بهش گفته:
قراره هدیهی تولدت یه سوپرایز بزرگ باشه! یه چیز شگفتانگیز!
سامیار خیلی دوست داره بدونه که اون چیه!!
روز شنبه، سامیار با خودش فکر کرد:
شاید هدیهی تولدم، یه جفت بال بزرگه که بتونم باهاش توی آسمون پرواز کنم! مثل یه پرنده!
روز یکشنبه، سامیار با خودش فکر کرد:
شاید قراره یک کیک تولد به بزرگی یه خونه هدیه بگیرم!
روز دوشنبه، سامیار فکر کرد:
شاید من یه موشک هدیه بگیرم و بتونم باهاش برم تایم فور فان و با مامان و بابا بریم اتاق فرار!
روز سه شنبه سامیار گفت:
شاید من یه لباس غواصی هدیه بگیرم و بتونم باهاش تا ته ته دریا شنا کنم! مثل یه ماهی!
روز چهارشنبه سامیار گفت:
نکنه قراره به من یک کفش فوتبال جادویی هدیه بدن؟! اینجوری میتونم تو هر بازی هزارتا گل بزنم!
روز پنج شنبه سامیار گفت:
شاید قراره به من یه کلید بزرگ بدن که یه صندوقچهی گنج پر از طلا رو باز میکنه!
روز جمعه رسید و تولد سامیاره! مامانش بهش میگه:
بیا و سوپرایز شگفت انگیز تولدت رو ببین!
این بهترین کادوی تولد دنیاست!
برادر بزرگتر سامیار، که اسمش سامانه، یک عالمه راه از یه شهر بزرگ اومده فقط برای این که سامیار رو ببینه!
سامیار لبخند میزنه! برادرش اونو بغل میکنه و بلند میکنه و میگه:
برادر کوچولو! دوست داری برای تولدت چی کار کنیم؟
و سامیار دقیقا میدونست که دلش میخواد کل روز با برادرش چیکار بکنه!
کیان🌺😘🥰💝😍💋
کیان 🌺😘😍🥰😍💝💋😍
این قصه ها خیلی جذاب و قشنگن و امتیاز خیلی خوبی دارند.
من سارا هستم عاشق شغل های مختلفم این قصه شغل هارو دیدم دوست داشتم
خوب بود
عالی
عالی