یک روز صبح خیلی قشنگ، کرکی، گلوب، کوکو، اودو، بیپو و تویینکو همه سر میز همیشگی خودشون توی کافه گوگول که بالای کوه گیلی حبابی بود، نشسته بودن!!
گلوب فریاد زد:
من واقعا خیلی گرسنمه!! گوگولکیکهای ما تا الان دیگه باید آماده شده باشن!!
بیپو گفت:
بیززز بیز بییز!!
اودو گفت:
پاستو کجاست؟
پاستو یک گوگولی مگولی گرد و تپل با سبیل نارنجی و بزرگه که چهار تا بازوی قوی داره!! اون نانوای کافه گوگوله. پاستو چون چهار تا بازو داره، میتونه دو برابر سریعتر از بقیهی نانواها گوگول کیک بپزه!! به خاطر همین پاستو هر سال برندهی جایزهی کیک پزی توی سیارهی گوگول میشه!!
کرکی پرسید:
تویینکو!! تو میدونی چرا گوگول کیکهای پاستو اینقدر خوشمزه میشن؟؟
توینکو گفت:
معلومه که میدونم!! اون توتگولهاشو از یک باغ مخفی توتگول جمع میکنه!! اون توتگولها خوشمزهترین و لذیذترین توتگولهای سیارهی گوگول هستن!!
ناگهان پاستو با قیافهی غمگین از آشپزخونه بیرون اومد و گفت:
من یک خبر بد دارم!! یک خبر واقعا بد!!
گلوب پرسید:
ای وای، خدای من!! یعنی چه خبر شده؟؟
پاستو گفت:
واااای این خبر خیلی بدهههه!! همهی گوگولکیکهای من گم شدن!!
گلوب فریاد زد:
وااای!!! نههه!!
کرکی پرسید:
منظورت چیه گم شدن؟؟ کجا گم شدن؟؟
تویینکو پرسید:
نکنه گوگولکیکها فرار کردن؟؟
اودو گفت:
مسخره بازی در نیار تویینکو!! مگه گوگولکیک هم میتونه فرار کنه؟؟
کرکی پرسید:
خب پس اونا کجان؟؟
پاستو پاسخ داد:
قبل از اینکه شما از راه برسین، من گوگولکیکها رو توی فر جدید گذاشتم تا بپزن. آخه میدونید که فر قدیمی من دیگه درست کار نمیکنه!! من معمولا پنجرهی آشپزخونه رو باز میذارم تا گوگولکیکها خنک بشن تا شما بتونید زیاد از اونا بخورید. امروز از بیرون پنجیره صدای خندهداری شنیدم. واسه همین بیرونو نگاه کردم!!
تویینکو پرسید:
خب بگو چی دیدی؟؟
پاستو گفت:
هیچی!! چیزی ندیدم!!
اودو گفت:
این خیلی عجیبه!!
پاستو گفت:
من واقعا نمیفهمم. بعد از اون صدا، من رفتم تا ببینم گوگولکیکها پختن یا نه!! ولی اونا دیگه اونجا نبودن!!
کرکی پرسید:
خب اون صدای خندهدار چی بود؟؟
پاستو گفت:
خب صداش مثل بیز بیز بیز بود!! به نظرم این خیلی خنده داره!! اوه بیپو!! تو اینجایی؟؟
همه به بیپو نگاه کردن.
بیپو گفت:
بیییز، بیز، بیزززز!!
اودو گفت:
بله، به نظر میاد که کرممگولها این کار رو کردن!! بیپو ناراحت نشو!! ما اصلا فکر نمیکنیم که این کار توعه!!
بیپو گفت:
بییزز، بیزز، بیزز
کرکی گفت:
فقط یک راه برای پیدا کردن گوگلکیکهای خوشمزه وجود داره!! ما باید بریم اونجایی که کرممگولها زندگی میکنن و ببینیم که میتونیم گوگولکیکها رو اونجا پیدا کنیم یا نه!!
گلوب گفت:
امیدوارم زود بتونیم اونا رو پیدا کنیم اگر نه شکم قلمبهی من از گرسنگی تعجب میکنه!!
کرکی گفت:
گلوب بهتره که تو با من بیای چون تو میتونی بوی گوگولکیکها رو از دور حس کنی!!
بنابراین، کرکی و گلوب، به سمت پایین کوه گیلی حبابی رفتن تا اینکه به جنگل نرمالو رسیدن. همونجایی که کرممگولها زندگی میکردن!!
کرکی گفت:
گلوب، شروع کن به بو کشیدن.
اونا به همه جا نگاه می کردن، پشت پشمکای قارچی و دور چالههای بدبو و قدیمی مرداب گیلی ویلی. گلوب بو کرد و بو کرد، اما هیچ اثری از بوی گوگولکیکها نبود.
و نکتهی خنده دار این بود که هر چی از کافه گوگول دورتر میشدن بوی گوگولکیکها کمتر و کمتر میشد.
گلوب گفت:
کرکی، اینجا هیچ گوگولکیکی نیست!!
کرکی گفت:
هیچ کرممگولی هم نیست!!
درست توی همون لحظه، گلوب ناگهان افتاد توی مرداب گیلی ویلی بد بو!!
گلوب فریاد زد:
وای نه!!! عجب مرداب بد بو و چندشی!!
کرکی گفت:
وای دوست عزیزم!! به نظر که حسابی کثیف و بد بو شدی!!
کرکی به گلوب کمک کرد و اونو از مرداب بیرون آورد!!
کرکی و گلوب اونجا یک عالمه درخت لولهای دیدن!! درختای لولهای، درختای عجیب و غریبی هستن که روی سرشون کلی لولهی آب وجود داره!!
کرکی گفت:
این درخت خیلی خوبه!! بیا از این بریم بالا و تمیزت کنیم!!
اونا درست به بالای درخت لولهای رسیدن که روی سرش کلی شیر آب وجود داشت!!
گلوب پرسید:
چرا روی سر این درختای عجیب، شیر آب هست؟
کرکی گفت:
معلومه دیگه!! برای اینکه گوگولپرندهها بتونن بیان این بالا و جوراباشون رو بشورن!!
گلوب گفت:
آهان فهمیدم!! چه باحال!!
کرکی به یکی از شیرها آب اشاره کرد و گفت:
حالا بذار این شیر رو باز کنم!!
کرکی شیر آب رو باز کرد و اون قدر گلوب رو با آب شست تا دیگه اثری از اون بوی وحشتناک باقی نموند!!
گلوب گفت:
خیلی بهتر شد!!! ممنونم کرکی!!
کرکی گفت:
وای این بالا عجب منظرهی خوبیه!!
گلوب گفت:
وایی من دارم بوی خیلی خوبی رو حس میکنم!! بو داره از اونطرف میاد!!
گلوب به بالای کوه گیلی حبابی اشاره کرد!! اونجا کافهگوگول بود!!
کرکی پرسید:
بوی چی حس میکنی گلوب؟
گلوب گفت:
من مطمئنم که این بوی گوگولکیکه!!
اونا از درخت لولهای پایین رفتن و به سمت کافه گوگول حرکت کردن. هرچی به کافه نزدیکتر میشدن، بوی گوگولکیک قویتر میشد!!
گلوب گفت:
من واقعا احساس گرسنگی میکنم!!
وقتی کرکی و گلوب به کافه برگشتن، از دیدن پاستو که با یک سینی پر از گوگولکیک خوشمزه اونجا ایستاده بود، حسابی تعجب کردن!!
پاستو گفت:
اوه بچهها!! من واقعا متاسفم!! من فرها رو با هم اشتباه گرفته بودم و کیکها رو اشتباهی گذاشته بودم توی فر قدیمی!!
تویینکو پرسید:
پس اون صدای خندهداری که شنیدی چی بوده؟؟
پاستو پرسید:
همون صدای بیز بیز بیززز رو میگی؟؟
اودو گفت:
بله، همون صدای عجیب!!
پاستو گفت:
حتما صدای فر قدیمی من بوده که داشته خراب میشده!!
بیپو گفت:
بیییز بیز بیززز!
کرکی گفت:
نه نهههه!!! بیپو ناراحت نشو!! صدای تو اصلا شبیه یک فر قدیمی خراب نیست!! تو دوست خوب مایی و صداتم خیلی قشنگ و بامزهاست!!
پاستو گفت:
من برای این که جبران کنم، میخوام همهی شما رو یک نوشیدنی خوشمزهی یخگولبهشتی مهمون کنم!!
یخگولبهشتی، یک نوشیدنی خوشمزهی آبی رنگه که از بالاش یک عالمه حباب میاد بیرون!!
پاستو با فنجونهای سبز رنگ بلندی که با یخگولبهشتی پر شده بودن برگشت. گوگولی مگولیها حتما باید برای خوردن یخگولبهشتی از نیمگول استفاده کنن، چون ممکنه حبابها بره توی دماغشون و عطسه کنن!!
گلوب یک قلپ از یخگولبهشتی نوشید و سپس گفت:
حالا میتونم قبل از اینکه شکمم تعجب بکنه، گوگولکیک بخورم!!
با سلام
داستان فضایی ،مهیج وعجیب غریبی بود
مخصوصا با اسامی جدید ابتکاری !
کیان 🥰🥰😍😘
وجود این همه شخصیت بچه هارو گیج میکنه
این داستان منم گرسنه برای گوگول کیک کرد
🇮🇷🌁🌃🕘🚿
مامانم برام اینارو نوشت