قبل از این که این قصهی بامزه رو براتون تعریف کنم، باید اول مطمئن بشم که شما جغدها رو خوب میشناسید!! جغدها، برعکس ما آدمها، معمولا صبحها رو در خواب عمیق میگذرونن و شب که میشه بیدار میشن.
اونا شبها با صدای هو هو هو از لونشون بیرون میرن تا برای خودشون غذاهایی که دوست دارن مثل حشرات، قورباغه و موش شکار کنن!!
خب حالا که حسابی جغدها رو شناختین، میریم سراغ قصه!!
روزی روزگاری جغدی بود که پیر شده بود و همین باعث شده بود که بداخلاق بشه. اون واقعاً دوست نداشت که صبحها وقتی که خوابه، هیچ صدایی مزاحم خوابش بشه!!
یک بعدازظهر آفتابی، اون توی لونهاش، که در واقع یک درخت تو خالی بود، تخت خوابیده بود که ناگهان صدایی اونو بیدار کرد. این صدا در واقع صدای آواز خوندن ملخ بود. ملخ خیلی زیبا چهچهه میزد ولی جغد اصلا از اون صدا خوشش نمیومد.
جغد سرش رو از سوراخ درخت بیرون آورد و بلافاصله ملخ رو دید که با تمام وجود آواز میخونه!!
جغد با عصبانیت به ملخ دستور داد:
فورا از اینجا برو!! لطفا یکم ادب و نزاکت داشته باش و بذار بک جغد پیر در آرامش بخوابه!! واقعا که!!
ملخ برای یک لحظه صدای جیر جیر خودش رو متوقف کرد و گفت:
من حق دارم که هر جا دلم میخواد آواز بخونم و هبچکس نمیتونه جلوی منو بگیره!!
ملخ بعد از این حرف، دوباره شروع کرد به چهچهه زدن. این دفعه حتی از قبل هم بلندتر آواز میخوند!!
جغد پیر می دونست اصلا فکر خوبی نیست که با ملخ وارد بحث بشه. بالاخره روز بود و اون نمی تونست ملخ رو به خوبی ببینه. چون چشم جغدها شبها خیلی خوب میبینه ولی روزها ضعیف میشه!! اون کمی فکر و نقشهی خوبی به ذهنش رسید.
اون با صدایی مهربان گفت:
خب، جیرجیرک دوستداشتنی، فکر میکنم الان کاملاً بیدارم و راستش میدونی، ببعد از اینکه به صدای چهچههات گوش دادم، ازش خیلی خوشم اومد. پس من همینجا میشینم و از شنیدن صدای تو لذت میبرم.
اوه راستی، تازه به یادم اومد که اینجا توی لونهی درختیم من مقداری شهد خوشمزه دارم. من مطمئنم که اگر تو بیای و از این شهد خوشمزه بچشی، صدای چهچههات از تموم ملخهای دنیا زیباتر میشه. چرا یک سر نمیای توی لونهی من و از این شهد امتحان نمیکنی؟؟
ملخ خیلی خوشحال شده بود. باورش نمیشد که امکان داره اون بتونه زیباتر از هر ملخ دیگهای چهچهه بزنه. اون با چند تا پرش گنده خودشو به لونهی درختی جغد رسوند!!
توی لونهی جغد که داخل تنهی درخت بود، حسابی تاریک و بی نور بود. خب واضحه که جغد میتونست الان خیلی خوب ملخ رو ببینه!! و تازه با یک حرکت سریع میتونست اونو بخوره!!
جغد با یک حرکت سریع ملخ رو یک لقمهی چپ کرد!! و با خودش گفت:
امیدوارم الان یاد گرفته باشه که نباید هر تعارف و تعریفی رو باور بکنه!!
پس از این حرف، جغد دوباره به خواب عمیقی فرو رفت!!
اموزنده بود