the-things-that-really-matter-story

ما امروز به یک سفر میریم. از مامانم پرسیدم:

باید کدوم وسیله‌ها رو جمع کنیم؟

مامانم گفت:

فقط باید مهم‌ترین چیزا رو جمع کنیم!

the-things-that-really-matter-story-2

ما کنارآسیاب بادی ایستادیم تا صبحانه بخوریم!

بازی کردن با وسایل بازی خیلی خیلی باحال بود!

the-things-that-really-matter-story-3

ولی من اسباب بازیم رو اونجا جا گذاشتم.

the-things-that-really-matter-story-4

من توی ماشین خیلی خیلی ناراحت بودم! ولی برادرم خوشحال بود. اون گفت:

هووووررررااا! حالا میتونی با من بازی کنی.

the-things-that-really-matter-story-5

ما نزدیک یک مزرعه ایستادیم تا حیوانات مزرعه رو ببینیم!

برادرم داشت حسابی دنبال یک آهو میگشت!

the-things-that-really-matter-story-6

ولی یه میمون اومد و هدفونش رو از سرش برداشت و فرار کرد.

the-things-that-really-matter-story-7

توی ماشین اون حسابی ناراحت بود! اما من خوشحال بودم. من بهش گفتم:

هوووورررررا! حالا میتونی با من آواز بخونی!

the-things-that-really-matter-story-8

ما کنار یک آبشار زیبا ایستادیم!

ما حسابی هیجان‌زده شدیم! آبتنی کردیم و حسابی خوش گذروندیم.

the-things-that-really-matter-story-9

ولی بابا افتاد تو آب! تازه نقشه‌ی راه هم باهاش افتاد توی آب.

-10the-things-that-really-matter-story

بابا توی ماشین حسابی ناراحت بود! ولی مامان خوشحال بود و گفت:

هووووررررا! حالا من میتونم کمکت کنم که راه رو پیدا کنی.

the-things-that-really-matter-story-11

ما کنار جاده ایستادیم تا چند تا ذرت آبدار و خوشمزه بخریم.

the-things-that-really-matter-story-12

مامان خم شد تا بهترین ذرت‌ها رو انتخاب کنه اما عینکش افتاد و شکست.

the-things-that-really-matter-story-13

مامان توی ماشین حسابی ناراحته! اما بابا خوشحاله و میگه:

هووووررررا! حالا میتونیم راهمون رو با هم پیدا کنیم.

the-things-that-really-matter-story-14

ما روی یک تپه‌ی قدیمی ایستادیم تا منظره‌ی دره رو ببینیم!

بابا کلی جوک بامزه برامون تعریف کرد تا ما به دوربین بخندیم.

the-things-that-really-matter-story-15

اما…

the-things-that-really-matter-story-16

ما نتونستیم برگردیم! چون ماشین خراب شد و روشن نشد! هممون دست از خندیدن برداشتیم. اما مامان گفت:

نگران نباشید! هنوزم میتونیم خوش بگذرونیم! چون چیزی که خیلی مهمه اینه که ما یه خانواده‌ایم و کنار همیم!

the-things-that-really-matter-story-17

و همونطور که مامان گفت، ما خوش گذروندیم! با خندیدن و آواز خوندن و پیدا کردن راه با همدیگه!

و با لذت بردن از اون ذرت‌های شیرین آبدار!

the-things-that-really-matter-story-18

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای سنین 6-4 سالداستان های کودکانه کوتاه
امتیاز 4.1 از 5 (68 نفر رای داده‌اند)
4.1 68 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
النا ❤️
النا ❤️
4 ماه قبل

عالی بود ممنون میشم از نویسنده 🌹💯💗💗💜💗☺️🌈🥇💕💕💕🥇😍🥰🤩🌹🌹💐💐🌺🌷🌸🏵️🌻

هلنا
هلنا
5 ماه قبل

عالی بود😍😍🤩🤩

حلما
حلما
10 ماه قبل

عاليييييييييي بود

حورا
حورا
10 ماه قبل

سلام. داستان زیبا و پرمحتوایی بود. سپاسگزارم

رضا
رضا
2 سال قبل

دهنم آب افتاد

حانیه
حانیه
2 سال قبل

خیلی عالی

حانیه
حانیه
2 سال قبل

سلام داستان جذابی داشت و چند بار برای دخترم خوندمش

حانیه
حانیه
2 سال قبل

سلام عالی بود

حانیه
حانیه
2 سال قبل

خیلی داستان زیبایی بود عالی

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات