در یک روز آفتابی و دلنشین، یک موش شهری تصمیم گرفت که بره به دیدن یکی از فامیلهاش که توی روستا زندگی میکرد!!
موش روستایی که از دیدن موش شهری خیلی هیجان زده و خوشحال شده بود، هر چیزی که توی لونه داشت برای پذیرایی از موش شهری آورد!! دونههای گندم، ساقههای علف، ریشهها و بلوطهای خوشمزه!! تازه برای موش شهری آب خنک هم آورد تا دست و صورتش رو بشوره!!
موش شهری اصلا زیاد غذا نخورد. اون فقط کمی از غذاها مزه مزه کرد!!! ولی به نظرش غذاها خیلی بدمزه بودن. به همین خاطر یکم صورتش در هم رفت، ولی سعی کرد که مودب باشه و بد رفتار نکنه!!
بعد از غذا، دو تا موش حسابی با هم گپ زدن. موش شهری با آب و تاب از جاذبهها و خوبیهای شهر میگفت و موش روستایی با هیجان گوش میکرد!!
اون شب اونا توی لونهی موش روستایی خیلی راحت تا صبح خوابیدن!!
موش روستایی که خیلی دوست داشت همهی چیزهایی که موش شهری براش تعریف کرده بود رو ببینه، وقتی موش شهری ازش پرسید:
دوست داری با من به شهر بیای؟؟
چشمانش برقی زد و با هیجان گفت:
اوه، بله لطفا!
اونها بعد از یک سفر طولانی و راه رفتن زیاد، به شهری رسیدن که موش شهری اونجا زندگی میکرد!! اونا حسابی خسته و گرسنه بودن!!
اونها به یک اتاق پذیرایی بزرگ رفتن که یک میز پر از غذا توی اون وجود داشت!! ژلهها، کیکها و پنیرهای خیلی خیلی لذیذ و خوشمزه!! غذاهایی که موش روستایی حتی توی خواب هم نمیدید!!
موش روستایی که خیلی شیرینی دوست داشت، پنجهاش رو پر از شیرینی کرد، اما تا اومد شیرینی رو گاز بزنه، صدای میو میوی یک گربه رو شنید که به در پنجه میکشید!!
دو تا موش کوچولو که حسابی ترسیده بودن، به یک پناهگاه کوچک رفتن و مدت زیادی مجبور شدن که اون جا بمونن. اونا از ترس جرات نفس کشیدن نداشتن!!
بعد از مدتی زیادی، موش شهری به بیرون پناهگاه نگاه کرد و دید که گربه از اون جا رفته!! اونا میخواستن به میز برگردن و از غذاهای خوشمزه بخورن که آشپز برای تمیز کردن میز وارد اتاق شد!!
و پشت سر آشپز، یک سگ بزرگ بود که بلند بلند پارس میکرد و میگفت:
هاپ، هاپ، هاپ
موش روستایی که حسابی ترسیده بود و کلافه شده بود، سریع به لونهی موش شهری رفت، وسایلش رو داخل چمدونش کوچکش ریخت و کیفهاش رو جمع کرد!!
موش روستایی گفت:
ببخشید، اما من باید برم! درسته که من مثل تو خونهی بزرگ یا غذاهای لذیذ و خوشمزه ندارم، اما زندگی روستایی خیلی ساده، آروم و امنی که دارم رو به این آشفته بازار ترجیح میدم!! زندگی ساده خیلی بهتر از تجملات پر دردسره!!
و با نهایت سرعت از اون جا فرار کرد!!
داستان عالی و جذاب ،آموزنده😊
این خلاصه قصه بود قصه اصلی برای غذا خوردنشون یک صفحه توضیح داده است
وسط قصه
جای موش شهری و روستایی اشتباه نوشتی
ممنون از دقت نظرتون. اصلاح شد.