ماری به سمت مامانش دوید و گفت:
مامان! مامان! من یه دندون لق توی دهنم دارم!
این اولین دندون لق ماری بود! اون خیلی هیجان زده بود! یکمی هم ترسیده بود!
مادر ماری گفت:
با زبونت تکونش بده ببینم!
ماری با زبونش دندونش رو تکون داد!
و تکون داد!
و تکون داد!
مادر ماری گفت:
دندونت هنوز برای افتادن آماده نیست! کمی صبر کن! خودش بالاخره شل میشه و میوفته!
ماری به سمت باباش دوید و با هیجان گفت:
بابا! بابا! من یه دندون لق توی دهنم دارم!
پدر ماری با دستش آروم دندون لق ماری رو تکون داد و گفت:
دندونت هنوز برای افتادن آماده نیست! کمی صبر کن! خودش بالاخره شل میشه و میوفته!
ولی ماری نمیخواست صبر کنه! اون با یه تیکه نخ بلند رفت توی اتاقش!
اون یه سر نخ رو به دندونش بست و سر دیگه رو به دستگیرهی در گره زد!
ماری نشست روی زمین و صبر کرد!
صبر کرد!
صبر کرد!
و صبر کرد!
ماری بالاخره از نشستن و صبر کردن و صبر کردن خسته شد!
اون گره نخ رو از دستیگرهی در باز کرد و با یک آه بلند روی تختش نشست!
سارا، خواهر ماری، از در اومد تو و نخ رو دید! اون به ماری گفت:
این اصلا فکر خوبی نیست! چطوره که من نخ رو بکشم؟ این جوری دندونت سریع در میاد!
سارا با دستش نخ رو گرفت!
ماری چشماش رو بست و دهنش رو باز کرد!
سارا خیلی محکم نخ رو کشید!
ماری داد زد:
آیییییییییییی!
سارا گفت:
دندونت هنوز برای افتادن آماده نیست! کمی صبر کن! خودش بالاخره شل میشه و میوفته!
ماری گفت:
این دندون هیچوقت بیرون نمیاد!
مادر ماری گفت:
وقتی ما بچه بودیم، دندونمون که میوفتاد، اونو پرت میکردیم روی سقف تا آقا موشه اونو ببره و یک دونه دندون مثل مال خودش بهمون بده! آخه ما میخواییم که دندونمون مثل دندون موشها محکم باشه!
ماری دوید بیرون و فریاد زد:
آقا موشه! آقا موشه! بیا این دندون محکم و قوی من برای تو! اگر دندون منو میخوای، بیا و خودت درش بیار!
اون شب ماری خواب یک موش بزرگ رو دید که دندونهاش مثل الماس درخشان بود!
موش کوچولو کمی به ماری نگاه کرد و بعد دوید و توی سوراخش قایم شد!
فردا صبح، به محض این که از خواب بیدار شد، خواست که دندونش رو با زبونش تکون بده!!
اما دندون سر جاش نبود!!
نکنه ماری دندونش رو قورت داده بود؟!
یا نکنه یه نفر وقتی ماری خواب بود، اومده بود و دندونش رو برده بود؟!
دندون ماری کجا بود؟
آهان! ایناهاش! دندون ماری کنار بالشت بود! ماری دندونش رو برداشت و سریع دوید بیرون!
موش کوچولو! موش کوچولو! لطفا دندون منو ببر و یه دندون قوی و محکم جدید برای من بیار!
ماری دندونش رو پرت کرد روی سقف و دوید داخل خونه تا به مامانش بگه که دندونش افتاده!
همیشه از این قصه های خوشحال کننده برامون بزارید.شما کلی زحمت میکشید و قصه های زیادی را برامون میزارید لطفا قصه های خنده دار هم بزارید.برای قصه های قشنگتون ازتون ممنونیم.
من ستیا جراح هستم و حرفای منو مامانم براتون مینویسه.♥️
عالی بود💯
سلام
من این قصه رو خیلی دوست داشتم💝💖🤩🌹💖❤️
خدانگهدار
منم همچین تجربه ای داشتم خخخ
خيلي خوب بود
ممنون بابت داستان های جذاب به دل نشین و اموزندتون واقعا عالی دست مریزاد
داستان خوبی بود
من هم وقتی که اولین دندانم افتاد شب گذاشتم زیر بالشت خودم و صبح که بیدار شدم فرشته ها دوتا گوشواره خوشگل و ستاره دار واسم گذاشته بودن
سایت خیلی خوبی دارین؛ قصه هاش کاملا نرمال و آموزنده ست؛ مدتیه که هرشب برا پسر ۷سالم میخونم.
سلام،تقریبا یک سال میشه که من یا مامان ریحانه ۷ساله هر روز یه قصه از موشیما براش میخونیم ،هم خیلی خوبه قصه هاش هم آموزنده ،خیلی هم کوتاه یا بلند نیست ،همه قصه ها را خوندیم بعضی رو تکراری میخونیم عالیه واقعا،ممنون از همه دست اندر کاران سایت،اگه امکان داره قصه های جدید اضافه کنید
صادقی از زنجان
سلام و وقت بخیر! بسیار خوشحالیم که داستانهای موشیما برای شما و دلبندتون مفید بوده.
سلام ممنونم بابت داستانهای زیباتون من و دخترم حانیه هر شب قصه ها تون رو می خونیم