لوگو موشیما

قصه کودکانه بهترین بستنی دنیا

the-worlds-best-ice-cream-story-1
یاسمین روحانی نیم‌رخ

.

.

آنجلینا دلش بستنی میخواست، اما طعم‌های بستنی‌ها کلی زیاد بود و اون نمیتونست انتخاب بکنه! آقای بستنی فروش پرسید: به من بگو که غذاهای مورد علاقه‌ات چیا هستن؟ اینجوری من میتونم بهترین بستنی رو برات پیدا کنم! آنجلینا گفت: خب… من خیلی سوشی دوست دارم! آقای بستنی فروش گفت: خب! ما که بستنی با طعم…

آنجلینا دلش بستنی میخواست، اما طعم‌های بستنی‌ها کلی زیاد بود و اون نمیتونست انتخاب بکنه!

the-worlds-best-ice-cream-story-2

آقای بستنی فروش پرسید:

به من بگو که غذاهای مورد علاقه‌ات چیا هستن؟ اینجوری من میتونم بهترین بستنی رو برات پیدا کنم!

the-worlds-best-ice-cream-story-3

آنجلینا گفت:

خب… من خیلی سوشی دوست دارم!

آقای بستنی فروش گفت:

خب! ما که بستنی با طعم سوشی نداریم!

the-worlds-best-ice-cream-story-4

آنجلینا گفت:

خب! من کروسان هم دوست دارم!

آقای فروشنده گفت:

من متاسفم ولی ما بستنی با طعم کروسان هم نداریم!

the-worlds-best-ice-cream-story-5

خب طعم نودل چطور؟

نه!

ساندویچ گوجه فرنگی؟

نه!

انگور؟

آقای بستنی فروش به آنجلینا نگاه کرد و گفت:

نه! ولی بلوبری داریم! به نظرم طعمشون مثل همه!

ولی آنجلینا گفت:

نه! من مثل شما فکر نمیکنم! انگور و بلوبری خیلی با هم فرق دارن!

the-worlds-best-ice-cream-story-6

آقای بستنی فروش گفت:

خب! اونا هر دوتاشون میوه هستن و بنفش هم هستن!

اما آنجلینا سرش رو تکون داد و گفت:

خب بستنی با طعم سوسیس چطور؟

the-worlds-best-ice-cream-story-7

یا ساندویچ تخم مرغ؟

the-worlds-best-ice-cream-story-8

یا اسپاگتی؟

ولی آقای فروشنده هیچ بستنی‌ای با طعم اسپاگتی، ساندویچ تخم مرغ یا سوسیس نداشت!

آنجلینا دوباره شروع کرد به پرسیدن:

لوبیای قرمز؟

نه!

نون سوخاری؟

نه!

سیب زمینی؟

نه!

the-worlds-best-ice-cream-story-9

شکلات؟

آقای بستنی فروش گفت:

صبرکن ببینم! تو گفتی شکلات؟!

آنجلینا گفت:

بله! شکلات!

ولی آقای فروشنده با ناامیدی گفت:

متاسفم! ولی من دیروز آخرین بستنی شکلاتیم رو فروختم!

آقای بستنی فروش گفت:

خب! چطوره که من یک بستنی برات انتخاب کنم! طعمش مثل هیچکدوم از غذاهای مورد علاقه‌ات نیست ولی قول میدم که خیلی خوشمزه باشه!

آنجلینا گفت:

خیلی خب باشه!

و بعد چشم‌هاش رو بست و تا ده شمرد!

وقتی آنجلینا چشم‌هاش رو باز کرد، دید که یک بستنی بروکلی بزرگ اندازه‌ی یک کوه جلوی چشم‌هاشه!

the-worlds-best-ice-cream-story-11

آقای بستنی فروش گفت:

من به این میگم بستنی مخصوص!

آنجلینا بستنی بروکلی رو خورد و حسابی هم ازش لذت برد!

همون لحظه بود که مادرش از توی آشپزخونه اومد سر میز ناهار و گفت:

آهان! تو اینجایی آنجلینا! ببینم! ناهارتو خوردی؟ همه‌ی بروکلی‌هاتو خوردی؟

آنجلینا گفت:

تموم بروکلی‌ها رو خوردم.

مادرش با خنده گفت:

پس حالا اجازه داری که دسر بخوری!

آنجلینا پرسید:

خب! حالا دسر چی هست؟

نظر شما چیه بچه‌ها؟ به نظرتون دسر آنجلینا چی بود؟

the-worlds-best-ice-cream-story-12