لوگو موشیما

قصه کودکانه شیرینی‌های خوشمزه‌ی ببری

tigers-delicious-treats-story-1
یاسمین روحانی نیم‌رخ

.

.

ببری توی جنگل زندگی میکنه! اون عاشق شیرینی پختنه! یک روز اون یک عالمه پای نخودسبز خوشمزه درست کرده بود! ببری اونا رو توی گاری گداشت و اونا رو برد تا توی بازار جنگل بفروشتشون. یک باد قدرتمند اومد و بوی شیرینی خوشمزه‌ی ببری رو به همه جای جنگل برد! بوی خوش شیرینی به آهو…

ببری توی جنگل زندگی میکنه! اون عاشق شیرینی پختنه!

tigers-delicious-treats-story-2

یک روز اون یک عالمه پای نخودسبز خوشمزه درست کرده بود! ببری اونا رو توی گاری گداشت و اونا رو برد تا توی بازار جنگل بفروشتشون.

tigers-delicious-treats-story-3

یک باد قدرتمند اومد و بوی شیرینی خوشمزه‌ی ببری رو به همه جای جنگل برد!

tigers-delicious-treats-story-4

بوی خوش شیرینی به آهو رسید! اما اون جرئت نکرد که دنبال بوی شیرینی بره! آخه اون از ببری میترسید!

tigers-delicious-treats-story-5

ظهر شده بود اما ببری هنوز هیچی از شیرینی‌هاش رو نفروخته بود! اون گاریش رو هل داد و با ناامیدی برگشت به خونه!

tigers-delicious-treats-story-6

ببری اون شب خودش تنهایی تموم پای نخودسبز رو خورد! شکم ببری حسابی پر شده بود!

tigers-delicious-treats-story-7

فردای اون روز، ببری یک عالمه پای موز خوشمزه پخت و اون ها رو برد تا زیر درخت قدیمی بفروشتشون!

tigers-delicious-treats-story-8

بخار گاری ببری، بوی پای های خوشمزه رو برد بالا و بالاتر و رسوند درست زیر دماغ میمون!

tigers-delicious-treats-story-9

ببری دوست داشت که از اون پای‌های موز امتحان کنه! اما جرئت نکرد از درخت بیاد پایین! آخه اون از ببری میترسید!

tigers-delicious-treats-story-10

ظهر شده بود اما ببری هنوز هیچی از شیرینی‌هاش رو نفروخته بود! اون گاریش رو هل داد وناراحت و بی انگیزه برگشت به خونه!

tigers-delicious-treats-story-11

اون شب ببری تنهای تنها تموم پای‌های موز رو خورد! شکم ببری حسابی پر پر شده بود!

tigers-delicious-treats-story-12

فردای اون روز، ببری یک عالمه پای سیب زمینی پخت و اونا رو با گاریش به لبه‌ی جنگل برد تا بفروشتشون!

tigers-delicious-treats-story-13

بوی پای‌های سیب زمینی پخش شد و پخش شد تا به خوک کوچولو رسید!

tigers-delicious-treats-story-14

خوک کوچولو احساس گرسنگی میکرد، اما اون از ببری میترسید!

tigers-delicious-treats-story-15

ظهر شده بود و ببری هنوز هیچکدوم از پای‌های سیب زمینی رو نفروخته بود! اون گاری رو هل داد و ناراحت‌تر از همیشه به سمت خونه رفت.

tigers-delicious-treats-story-16

اون شب ببری تموم پای‌های سیب زمینی رو خودش تنهایی خورد! شکم ببری دیگه شبیه به بادکنک شده بود!

tigers-delicious-treats-story-17

روز چهارم، ببری دیگه شیرینی نپخت! اون تصمیم گرفته بود که بره و بفهمه که چرا هیچکس شیرینی‌های خوشمزه‌ی اونو نمیخره!

اون رفت تا آهو، میمون و خوک رو دید که روی یک تپه‌ی سبز نشسته بودن!

tigers-delicious-treats-story-18

ببری حرف‌های اونا رو شنید.

میمون میگفت:

بوی پای‌های ببری خیلی خوبه!

خوک کوچولو گفت:

من واقعا دلم میخواد یک دونه ازشون بخورم!

آهو گفت:

ولی آخه ما که از ببری میترسیم!

tigers-delicious-treats-story-19

یک ایده‌ی عالی به ذهن ببری رسید!

tigers-delicious-treats-story-20

روز پنجم، ببری سه تا پای مختلف پخت: پای نخودسبز، پای موز و پای سیب زمینی!

ببری همه‌ی اونا رو گذاشت توی گاریش!

tigers-delicious-treats-story-21

اون خودشو توی آرد سفید غلتوند!

tigers-delicious-treats-story-22

و ناخن‌های تیزشو کوتاه کرد!

tigers-delicious-treats-story-23

یک جفت گوش دراز روی سرش گذاشت!

tigers-delicious-treats-story-24

حالا ببری شبیه یک خرگوش شده!

اون با خوشحالی گاریش رو برد بالای تپه‌ی سبز!

tigers-delicious-treats-story-25

بعد از مدتی، یک نفر صدا زد:

ببخشید! ما میخواهیم چند تا پای بخریم!

ببری با تعجب دور و برش رو نگاه کرد!

tigers-delicious-treats-story-26

اون سه تا ببر رو دید که اومدن و میخوان ازش پای بخرن!

tigers-delicious-treats-story-27

یکیشون گوش‌ها و دماغ بزرگی داره!

tigers-delicious-treats-story-28

یکیشون دو تا شاخ داشت!

tigers-delicious-treats-story-29

و یکیشون دست‌های درازی داشت!

tigers-delicious-treats-story-30

ببری اونا رو شناخت! اونا خوک کوچولو، میمون و آهو بودن!

اون سه تا هم ببری رو شناختن!

و بعد از چند لحظه، همشون زدن زیر خنده!

tigers-delicious-treats-story-31

حالا دیگه هیچکس از ببری نمیترسه! اونا همشون با هم دوست شدن! حالا رستوران ببری معروف‌ترین رستوران کل جنگل شده! و هر روز تموم پای‌هاش رو تا قبل از ظهر میفروشه!

tigers-delicious-treats-story-32