عروسک های زیبا و دوست داشتنی
عروسک های زیبا و دوست داشتنی
لوگو موشیما
لوگو موشیما

داستان کودکانه دو تا از یه چیز

دو تا از یک چیز
یاسمین روحانی نیم‌رخ

.

.

آلبی و لویی دو تا سنجابن که همیشه دارن مسابقه میدن تا بگن که از هم بهترن! اما همیشه توی دردسر میوفتن!

عروسک لبوبو
عروسک لبوبو

داستان امروز ما راجع به دو تا سنجاب کوچولوی شیطونه که اسماشون لویی و آلبی بود! اونا خاکستری و پشمالو بودن و با مامان باباشون توی یه درخت توی حاشیه‌ی جنگل زندگی میکردن! بهترین تفریح برای اونا این بود که سعی کنن از اون یکی بهتر باشن و اینجوری همیشه توی دردسر میوفتادن!

میخواستن از هم بهتر باشن

همه‌ی این داستانا از موقع تولد شروع شد! اونا دوقلو بودن و آلبی اول به دنیا اومده بود! اون همیشه عادت داشت لویی رو اذیت کنه! برای همین اونقدر پشت سر هم از لویی میپرسید: کی بزرگتره؟ً! که لویی خسته میشد و با کلافگی میگفت:

تو بزرگتری!

کی بزرگتره

داستان اینجا تموم نمیشد! سر میز شام اونا با هم مسابقه میذاشتن که ببینن کی میتونه آجیل بیشتری توی دهنش جا بده! اونا اینقدر دونه دونه بلوط‌ها رو توی دهنشون میچپوندن که بابا سنجابه مجبور میشد بگه:

بسه دیگه! تا یکیتون بلوط توی گلوش گیر نکرده و خفه نشده بس کنید!

یه نفر الان خفه میشه

وقتی هم که بزرگتر شدن، این داستان تموم نشد! همه‌ی حیوونای جنگل میدونستن که نباید سر راه این دو تا سنجاب باشن! چون اونا همیشه داشتن مسابقه میدادن!

همیشه در حال مسابقه

یک روز توی راه مدرسه، آلبی به لویی گفت:

شرط میبندم که من میتونم سریع تر از تو از درخت برم بالا!

لویی خندید و گفت:

عمرا اگه بتونی!

کی میتونه زودتر بره بالا

توی یه چشم به هم زدن لویی شروع کرد از درخت بره بالا!

آلبی با ناراحتی گفت:

این تقلبه! تو باید صبر میکردی که من 1،2،3 بگم!

و بعد شروع کرد از درخت رفت بالا!

این تقلبه

همینطوری که لویی داشت از درخت میرفت بالا، به یه قورباغه‌ی درختی خورد! قورباغه‌ی بیچاره حسابی شوکه شده بود! وقتی لویی ایستاد که بگه معذرت میخوام، آلبی از کنارش رد شد! لویی داد رد:

این عادلانه نیست!

و پرید روی شاخه‌ی بعدی!

قورباغه درختی

آلبی که خیلی به خودش مطمئن بود و اونقدر بالا رفته بود که میدونست برنده میشه، برگشت تا یه توت جنگلی به سمت آلبی پرت کنه اما با شدت به یه دارکوب برخورد کرد که داشت برای خودش لونه درست میکرد!

دارکوب بیچاره

این به لویی یه شانس داد که بتونه از آلبی بزنه جلو و برنده بشه!

لویی برنده شد.

بعد شروع کرد که از خوشحالی بالا و پایین بپره! اما حیوونایی که لویی و آلبی اون‌ها رو اذیت کرده بودن، اصلا مثل لویی خوشحال به نظر نمیرسیدن!

لویی برد

همون روز بعد از مدرسه، اونا کل راه رو با هم مسابقه دادن! از جنگل، دشت و کل مسیر رودخونه گذشتن و توی راهشون کلی حیوون دیگه رو اذیت کردن!

مسابقه کل مسیر

میپرسین کیا رو اذیت کردن؟ اینم اسماشون:

آقا خرسه

خانم آهو

آقا و خانم بز

و یه دسته غاز!

لیست حیوونا

همینجوری که داشتن به خط پایان نزدیک میشدن، آلبی که یکم جلوتر بود، خواست برای اینکه پیروزیش قشنگ تر به نظر بیاد، از پشت شیرجه بزنه توی رودخونه!

اما آقای گوزن داشت توی رودخونه آب تنی میکرد و آلبی اونو ندید و با شدت خورد به پشت آقای گوزن! لویی زد زیر خنده اما آقای گوزن اصلا نخندید و خوشحال نشد!

آقای گوزن

اونا یه مدتی توی رودخونه شنا کردن تا رسیدن به یه قورباغه که روی یه برگ نیلوفر آبی نشسته بود و بقیه‌ی دوستاش داشتن زیر آب شنا میکردن! آلبی گفت:

شرط میبندم که من میتونم نفسمو بیشتر زیر آب نگه دارم!

لویی خندید و گفت:

چه حرفا!

نگه داشتن نفس

هر دو تا سنجاب رفتن زیر آب! اونا شروع کردن به شنا کردن تا اینکه ساقه‌ی نیلوفر آبی رو پیدا کردن و هر دوتاشون اونو محکم گرفتن! آلبی خیلی محکم به لویی تنه زد تا اونو از ساقه جدا کنه! اما ساقه‌ی نیلوفر شروع کرد به چپ و راست رفتن و قورباغه‌ی بیچاره که روی برگش نشسته بود حسابی ترسید!

قورباغه ی بیچاره

ناگهان ساقه‌ی نیلوفر شکست و برگ نیلوفر با قورباغه که روش نشسته بود، روی آب شناور شد! همون موقع نفس آلبی کم اومد و دهنش رو باز کرد و آب رفت توی دهنش! برای همین به سمت سطح آب شنا کرد و از آب اومد بیرون و لویی هم بعد از آلبی از آب اومد بیرون و با شادی گفت:

دیدی گفتم!

دیدی گفتم

قورباغه خیلی ناراحت شد! یه نگاه خیلی بد به لویی و آلبی کرد و پرید و رفت! اما آلبی و لویی اصلا متوجه نشدن. اونا از رودخونه اومدن بیرون و دوون دوون به سمت خونه رفتن!

قورباغه ناراحت شده

وقتی آلبی و لویی رسیدن خونه، مامان داشت میز شام رو میچید! همه دور میز نشسته بودن که صدای در خونه‌ی درختی اومد و یه نفر گفت:

آقای سنجاب! آقای سنجاب! میشه با هم صحبت کنیم!

یه نفر داره در میزنه

پایین خونه‌ی درختی، همه‌ی حیوونایی ایستاده بودن که آلبی و لویی اونا روز اذیت کرده بودن! همه‌ی اونا خیلی ناراحت بودن! آقا و خانم سنجاب کلی با اونا حرف زدن و کلی معذرت خواهی کردن!

همه‌ی حیوونای عصبانی

وقتی آقا و خانم سنجاب برگشتن بالا، آلبی و لویی روی تختاشون نشسته بودن! اونا میدونستن که توی دردسر افتادن! آقای سنجاب و خانم سنجاب حسابی عصبانی به نظر میومدن!

آلبی و لویی تو دردسر افتادن

آقای سنجاب گفت:

باورم نمیشه بالاخره یه چیزی پیدا شد که هیچکدومتون نتونستید توش از اون یکی ببرید!

خانم سنجاب گفت:

اونم اینه که کدومتون بیشتر توی دردسر افتادید! چون هر دوتاتون یه اندازه جریمه میشید!

و بعد چهارتایی با هم بلند بلند خندیدن!

همه میخندن

اگه تو هم تازگیا عاشق عروسک لبوبو شدی و دوست داری یدونشو داشته باشی، بیا یه نگاهی به صفحه‌ی عروسک لبوبو بنداز!

عروسک - خرید مدل های خاص و زیبا + قیمت مناسب
خرید عروسک لبوبو یا لابوبو
خرید عروسک
هدیه ای خاص از جنس عروسک
خرید عروسک های خاص و زیبا