اون روز، صبح خیلی زیبایی بود. بچههای کلاس اون روز برای گردش به پارک رفته بودن! وقتی که همه کنار درخت نشسته بودن، خانم معلم ازشون پرسید:
بچهها! بگید ببینم! وقتی بزرگ شدید میخوایید چیکاره بشید؟
سایمون کمی فکر کرد و با هبجان داد زد:
من میخوام یک سرآشپز ماهر بشم!
سایمون ادامه داد:
من عاشق اینم که وقتی مامانم غذا یا شیرینی میپزه، بهش کمک کنم! این کار خیلی باحاله!
نادیا گفت:
ولی سایمون تو نمیتونی یک سرآشپز بشی! آشپزی کار دخترهاست! توی خونهی ما فقط مامانم آشپزی میکنه!
خانم معلم گفت:
نادیا! معلومه که سایمون میتونه سرآشپز بشه! شما میتونید هر شغلی رو که دوست دارید انتخاب کنید! پس بچهها! به نظر شما سایمون میتونه سرآشپز بشه؟
همهی کلاس زمزمه کردن:
بله بله! اون میتونه!
میلان با خوشحالی گفت:
من دوست دارم که مهندس بشم و خونه بسازم! دقیقا مثل پدرم!
ساموئل گفت:
نه نه! تو نمیتونی! این کار خیلی خطرناکه!
خانم معلم گفت:
ساموئل! معلومه که میلان میتونه مهندس بشه و خونه بسازه! اگر این کار رو دوست داره حتما میتونه!
همهی کلاس زمزمه کردن:
بله بله! اون میتونه!
جیم گفت:
من خیلی دوست دارم که یک پرستار بشم!
همهی بچهها زدن زیر خنده!
خانم معلم گفت:
بچهها به چی دارید میخندید؟
نادیا گفت:
فقط دخترها پرستار میشن خانم معلم!
خانم معلم گفت:
این درست نیست نادیا! ما پرستار مرد هم داریم! پس بچهها! فکر میکنید که جیم میتونه پرستار بشه؟
همهی کلاس فریاد زدن:
بله بله! اون حتما میتونه!
لیانا گفت:
من میخوام یک هنرمند بشم و کلی نقاشیهای زیبا بکشم!
سایمون چشمهاش رو چرخوند و گفت:
این که یک شغل واقعی نیست!
خانم معلم گفت:
اتفاقا این یک شغل واقعیه سایمون! و شغل خیلی خوب و جالبیم هست! بچهها فکر میکنید که لیانا میتونه یک هنرمند نقاش بشه؟!
بچهها فریاد زدن:
بله بله! اون میتونه!
ساموئل با خنده گفت:
من دوست دارم یک ساعت زنگ دار بشم!
همهی کلاس خندیدن و گفتن:
چیییییییی؟! هاااااااااان؟!
خانم معلم گفت:
خب بچهها شما چی فکر میکنید؟!
بچهها گفتن:
بله بله! اون حتما میتونه!
گردش تموم شد ولی نادیا نگفت که دوست داره چیکاره بشه! شما فکر میکنید که نادیا چه شغلی رو دوست داره؟!