بچهام به من گفته که خواب من رو دیده که من یک مامان وایکینگ بودم…
من سوار یک اژدهای طلایی بودم و یک تبر بزرگ رو توی دستم میگرفتم و یک لباس بلند میپوشیدم!
بالای آسمان چرخ میزدم و بر سرکسانی که ممکن بود بچههام رو اذیت کنن، خشمم رو رها میکردم!
خشمم رو روی سر کسانی میریختم که نمیذاشتن بچه من بتونه خودش باشه و آزاد باشه!
بچهام به من گفته که توی خوابش من مثل یک ملکهی قدیمی حرف میزدم!
ولی با بچهام حرفهام نرم و آروم بودن!
و صدام هم برای بچهی خودم پر از آرامش بوده!
توی خواب اون، من موهای بلند داشتم و توی چشمهای اون نگاه میکردم، درست مثل واقعیت! اما توی خواب اون چشم های من آتیش هم داشتن!
بچهام به من گفت که اون توی خواب میدونسته که مادر جنگجوش حتما به سمتش پرواز میکنه!
و برای اون میجنگه…
و از اون مراقبت میکنه!
بیشتر از هر کس دیگهای!
عشق من به اون، روشنتر از اژدهای طلایی توی آسمون میدرخشیده!
من بهش گفتم که عشق من به اون مانند غروب آفتابه!
همیشه میره بالاتر! هر روز بیشتر از دیروز زیباست!
و ما با هم هر مشکلی رو حل میکردیم!
وقتی که بچهی جنگجوم کنار من بوده…
اژدهای ما، ما رو به سمت نور و روشنایی میبرده!
ما با هم به سمت رنگین کمون زیبا میرفتیم!
و بعد بهش گفتم تا آخر عمرم عاشقشم!
لذت وافر بردم🥰
شهامت مادرانه اینگونه
حس ژاندارک وار👸🦄
در من دمید ۰🙂
خوب بود ایشالا روز به روز به جلو باشید و در تموم کارهاتون موفق باشید .
خوب بود و خیالی هم بود. 🧑👩🦰🌷🌷🌷😍😍😍🥰🥰🥰🥰🤩🤩❤️❤️❤️😻😻😻
عالی. لطفا اسم تصویر ساز رو هم بنویسید.
از بقیه عالی بود
بسیار آموزنده و عالییی
به نظرم خیلی بد نوشته شده بلد نیستین خوب ننویسید لطفاً
داستان کوتاه و با معنی بود خوب بود
چه نقاشی های زیبایی
خوب بود ولی برای من نه 🥈