سالی امروز 6 سالش شده و برای همین ظهر نوبت آرایشگاه داره! اون باید یکم موهاش رو کوتاه کنه!
مامان میگه:
سالی! میتونی یه عروسک با خودت بیاری! قراره کدوم عروسک خوش شانس رو انتخاب کنی؟
اول سالی فکر میکنه که سگ همسایه رو با خودش ببره که اسمش مموشه! اما بعد با خودش میگه:
مموش یه سگ واقعیه! عروسک که نیست!
بعد کمی فکر میکنه و به مامانش میگه:
مامان! به نظرم مموش هم باید موهاش رو موتاه کنه!
مامان بلند میخده! یالس دوست داره که بتونه مامان رو بخندونه! ولی این دفعه حرفی که زد زیاد بامزه نبود که! سالی بعضی وقتها آدم بزرگ ها رو درک نمیکنه!
مامان میگه:
زود باش سالی! یه عروسک انتخاب کن! داره دیر میشه! بابا آماده شده!
سالی فکر میکنه:
عروسک پشمالوی پاندا! یا زنبور چاق و چله؟ ولی زنبور خیلی صداهای بلند از خودش در میاره! و آدم بزرگها از سر و صدا خوششون نمیاد!
شایدم پروانهی کلیپسی رو ببرم! میتونم اونو به شونههام وصل کنم و وانمود کنم که بال دارم!
سالی به فکر خودش میخنده!
باز مامان میگه:
سالی زود باش! بابا منتظره!
سالی میگه:
روباه کوچولو رو ببرم یا خرسی رو؟
مامان میگه:
سالی یا الان انتخاب کن یا باید بدون عروسک بری!
سالی خرسی رو بغل میکنه و میگه:
من خرسی رو میبرم چون اون بهترین دوست عروسکی منه!
سالی میره تا سوار ماشین بشه ولی مامان صداش میکنه که برگرده! سالی گیج میشه! مامان باباها آدمای بامزهاین! ازت میخوان که یه کاری رو بکنی و وقتی داری میری که انجامش بدی، دوباره صدات میکنن!
بله مامان؟
بیا چترت رو ببر! به نظرم داره بارون میگیره!
توی راه، بابا برف پاک کن مشکی ماشین رو روشن میکنه! دستههای برف پاک کن چپ و راست میرن و قطرههای بارون رو پاک میکنن! سالی تصور میکنه که خرسی زنده است و میخواد برف پاک کن رو بگیره! ولی نمیتونه! چون برف پاک کن اون طرف شیشهی ماشینه!
بابا و سالی به آرایشگاه میرسن! بابا ماشین رو کنار پیاده رو پارک میکنه! یک عالمه ماشین دیگه هم اونجا هستن! سالی و بابا باید یکم راه برن تا به آرایشگاه برسن!
بابا! تو چتر آوردی؟
نه عزیزم! باید دوتایی از چتر تو استفاده کنیم!
این که خیلی باحاله بابا!
آخه چتر تو برای تو خوبه ولی اندازهی من که نمیشه!
خب، میتونیم یه بار امتحان کنیم!
بابا با لبخند میگه:
خیلی ممنون خانم مهربون!
سالی از بابا خیلی کوتاه تره! برای همین بابا مجبور میشه خم بشه تا زیر چتر جا بشه! تازه! نصف بدن بابا از چتر زده بیرون! بابا یه کوچولو شبیه اردکها شده!
بابا میگه:
کواک کواک!
و سالی میخنده! سالی وقتی بقیه اونو میخندونن خیلی خوشحال میشه!
توی آرایشگاه، بابا و سالی پنج دقیقه منتظر میشینن تا خانم آرایشگر اسم سالی رو صدا کنه!
سالی با خوشحالی روی صندلی میشینه! خانم آرایشگر هم بهش کمک میکنه!
سالی خرسی رو میذاره روی پاهاش! وقتی خانم آرایشگر شروع میکنه، سالی تصور میکنه که موهاش قطرههای بارون هستن که روی سر خرسی میریزن!
وقتی خانم آرایشگر موهای سالی رو کوتاه میکنه، به خرسی نگاه میکنه و میگه:
به نظرم تو هم باید موهات رو کوتاه کنی آقای خرس!
سالی تعجی میکنه! آخه آدم بزرگها زیاد با عروسکا حرف نمیزنن!
خانم آرایشگر به سالی میگه:
دوست داری موهای خرسی رو هم کوتاه کنم؟
چشم حتما!
خانم آرایشگر یه کم از موهای سر خرسی و کوتاه میکنه و اونو به سالی برمیگردونه!
سالی خرسی رو بغل میکنه و میگه:
چه باحال! ما جفتمون موهامون رو کوتاه کردیم!
بابا میپرسه:
آمادهای بریم خونه عزیزم؟
سالی دست بابا رو میگیره و میگه:
بله! من و خرسی آمادهایم!
خب! این بار که نمیخوای منو مجبور کنی مثل یه اردک راه برم؟ آخه من زیاد خوب کواک کواک نمیکنم!
به نظرم این بار بهتره تو چتر رو بگیری و من کواک کواک کنم بابا!
بابا میخنده و میگه:
آره! مطمئنم که تو بهتر این کار رو میکنی!
سالی هم مثل یه اردک کواک کواک کرد و توی چالههای آب بازی کرد! اون و آقای خرسی خیلی خوشحال بودن که موهاشون رو کوتاه کردن!
کیان 🥰🥰🥰🤩🌈
محتوا نداشت اصلا
سلام. خوب بود
خیلی باحال بود مخصوصاً اونجاییش که باباش کواک کواک کرد و همینطور جایی که سالی کواک کواک کرد
خوب بود
خوب بود
من داستان سالی و خرسی به ارایشگاه میرن رو برای دختر ۴ سالم خوندم خوشش نیومد
خيلي عالي بود
سلام خیلی ممنون داستان خیلی جالب بود لطفا بیشتر از این داستان ها بگذارید.
تشکر
داستان خیلی زیبا بود ♥