جنی و جیمی خواهر و برادر دوقلو هستن!! اون روز صبح اونا خیلی هیجانزده بودن!! اونا تازه مهدکودک رو تموم کرده بودن و چون خیلی توی مهدکودک تلاش کرده بودن، قرار بود که به عنوان جایزه به باغ وحش برن!!
![are-we-there-yet-story-1](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture1-min-5.jpg)
بعد از این که اونا روی صندلی عقب ماشین نشستن، پدرشون کمربند ایمنی رو براشون بست و گفت:
اگر همه آمادهان بریم و گردش رو شروع کنیم!!
اونا به سمت باغ وحش حرکت کردن.
![are-we-there-yet-story-3](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture2-min-5.jpg)
باغ وحش شهر، خیلی خیلی از خونه دور بود. خیلی زود جنی و جیمی بی حوصله و خسته شدن!! اونا هیجانزده بودن و میخواستن که خیلی زود حیوانات رو ببینن!! تازه اونا گرسنه هم بودن و دلشون میخواست که کمی پاپ کورن توی باغ وحش بخرن!!
ولی سفر خیلی خیلی طولانی بود!!
![are-we-there-yet-story-4](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture3-min-5.jpg)
جیمی پرسید:
هنوز نرسیدیم؟!
مادرش جواب داد:
نه!! یکم طول میکشه تا برسیم!! چطوره تو و جنی درختهای کاج رو بشمارید تا سرتون گرم بشه!!
![are-we-there-yet-story-5](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture4-min-5.jpg)
جیمی و جنی به هم نگاه کردن!! اونا تلاش کردن که از پنجره بیرون رو نگاه کنن ولی چون قدشون کوتاه بود، نتونستن چیز زیادی ببینن!!
![are-we-there-yet-story-6](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture5-min-5.jpg)
جنی غر غر کنان گفت:
بابا ما نمبتونیم از پنجره بیرون رو ببینیم!! هنوز نرسیدیم؟!
جیمی گفت:
آره بابا!! هنوز نرسیدیم؟
![are-we-there-yet-story-7](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture6-min-5.jpg)
مادرشون وارد بحث شد و گفت:
داریم کم کم نزدیک میشیم!! به نظرم بهتره که با هم یک شعر بخونیم!! اینجوری زمان زودتر میگذره!!
جنی گفت:
خیلی خب!!
و بعد رو به جیمی کرد و چیزی رو آروم در گوشش گفت!! اونا جفتشون خندیدن و بعد با شادی شروع کردن به شعر خوندن:
![are-we-there-yet-story-8](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture7-min-5.jpg)
هنوز نرسیدیم؟ …………………. هنوز نرسیدیم؟
هنوز نرسیدیم؟ …………………. هنوز نرسیدیم؟
هنوز نرسیدیم؟ …………………. هنوز نرسیدیم؟
هنوز نرسیدیم؟ …………………. هنوز نرسیدیم؟
هنوز نرسیدیم؟ …………………. هنوز نرسیدیم؟
![are-we-there-yet-story-9](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture8-min-5.jpg)
پدرشون به مادر نگاهی کرد و با لبخند گفت:
من تو رو نمیدونم ولی من حسابی خوشحالم که بالاخره رسیدیم!!
و بعد با صدای با مزهای شروع کرد به خوندن این شعر:
ما رسیدیم ……………………. ما رسیدیم
ما رسیدیم ……………………. ما رسیدیم
ما رسیدیم ……………………. ما رسیدیم
ما رسیدیم ……………………. ما رسیدیم
جنی و جیمی شروع کردن به حندیدن!!
![are-we-there-yet-story-10](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture9-min-5.jpg)
توی باغ وحش به جیمی و جنی حسابی خوش گذشت!! اونا تموم حیوانات باغ وحش رو دیدن و با بعضی از اونا عکس گرفتن! اونا خیلی مراقب بودن که حیوانات رو اذیت نکنن.
پدرشون براشون نوشیدنی و پاپ کورن خرید. بالاخره وقت رفتن به خونه فرا رسید!!
مادرشون، جنی و جیمی رو سوار ماشین کرد و کمربندهای ایمنی اونا رو محکم کرد!!
اونا به سمت خونه حرکت کردن!!
![are-we-there-yet-story-11](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture10-min-5.jpg)
پدرشون رو به مادر کرد و گفت:
من امیدوارم که اونا خسته باشن و بخوابن!!
جنی که خودش رو به خواب زده بود، یکی از چشمهاشو باز کرد و با خنده گفت:
بابا! هنوز نرسیدیم؟!
هر چهارتای اونا زدن زیر خنده!!
![are-we-there-yet-story-12](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/01/Capture11-min-3.jpg)
سلام. من سامیارم و فامیلم سعید هست.
خوب بود و یذره هم بد بود .و پدر و مادرم . پدرم ایلیا پدره. و بابامه.
عالی ممنون موشیما🤩
خيلي بامزه
سلام خیلی قصه ی قشنگی بود
سلام،وقتتون بخیر،سایت خوبی دارید،اگه بخوایید من میتونم به عنوان راوی قصه،براتون فایل صوتی همین قصه ها رو آماده کنم