
قصه کودکانه تانیا میره پارک
تانبا یه دختر کوچیکه که برای بار اول میخواد بره پارک! اون قراره کلی خوش بگذرونه و چیزای جدید ببینه!
·
·
بیش از 90 داستان، قصه های کوتاه شبانه و قصه شب جذاب برای کودکان در ژانر و سبک های مختلف بهصورت متنی و تصویری برای خواب کودک شما در موشیما.
تانبا یه دختر کوچیکه که برای بار اول میخواد بره پارک! اون قراره کلی خوش بگذرونه و چیزای جدید ببینه!
لوسی یه دختر باهوشه که ناگهان همه چیز توی زندگیش عوض میشه! مدرسهی جدید و کلاس جدید! اون ناراحته و…
یه موش کوچولوی شیطون، یه شیر خوابیده رو اذیت میکنه! شیر عصبانی میگیرتش، ولی بعد یه چیز خیلی عجیب غریبی…
سارا یه دختر بامزه است که هیچوقت شامش رو نمیخوره! اما یه روز برادرش بهش میگه که هر کدوم از…
متئو یه دونه سیب کوچولو میکاره. بعدش میشینه و نگاه میکنه، میبینه درخت هم داره بزرگ میشه، درست مثل خودش.
نادیا یه دختر کوچولوی زیباست که یه روز عادی شروع میکنه به خیالبافی و از خودش میپرسه: چی میشد اگه…؟
شایلا خوابش نمیبره! مامانش بهش میگه گوسفندای جادویی رو بشماره که دارن از یه حصار میپرن. به نظرت این گوسفندای…
گلوریا یه گوریل خیلی مهربونه که تازه از باغ وحش به جنگل اومده و راه و رسم زندگی توی جنگل…
در یک روز پاییزی، چند برادر با پدرشون تصمیم میگیرن به یک گردش پاییزی توی جنگل برن!
مونزیا، ماه کوچولوی دوستداشتنی، دلتنگ بهترین دوستش، شینیشاین، شده. حالا اون در راه پیدا کردن دوستش، به یک مزرعه میرسه!
آلما از بارون خسته شده! پس تصمیم میگیره ابرها رو با یه رنگین کمون بترسونه تا اونا برن و بتونه…
مونزیا، ماه کوچولوی دوستداشتنی، دلتنگ بهترین دوستش، شینیشاین، شده. ماجراجویی مونزیا برای یافتن او آغاز میشه.
تیغ تیغی، یه جوجه تیغی بامزه است، اما هیچکس دوست نداره باهاش دوست بشه، چون خیلی تیغ تیغیه! یعنی اون…
لئو خواب میبینه که با یه زیردریایی جادویی میره که اقیانوس رو بگرده. کاپیتان مرجان هم قراره توی این سفر…
میا کوچولو در حال یادگیری صحبت کردنه! اون تمام تلاشش رو می کنه که بگه «مامان» و «بابا» و در…
تاریکی خیلی مهربونه! اون ما رو بغل میکنه و با ما بازی میکنه! تاریکی دوست خیلی خیلی خوبیه!
جک یه آدم برفی کوچولو ساخته و نقشه کشیده که تابستون رو بهش نشون بده!
روزی روزگاری یک ماهیگیر و همسرش با هم در یک کلبه کوچک کنار دریا زندگی می کردند. ماهیگیر هر روز…
روزی روزگاری یک مورچه و یک ملخ در یک علفزار زندگی میکردن.مورچه تمام روز سخت کار می کرد و دونههای…
روزی روزگاری در یک سرزمین بزرگ که پوشیده از برف بود، پسر جوانی به نام کای و بهترین دوستش، دختری…
سالها پیش، در یک امپراتوری زیبا، یک پادشاه و ملکه زندگی می کردن که فقط یک آرزو داشتن! اونا همیشه…
روزی روزگاری آسیابان فقیری با سه پسرش زندگی می کرد. سالها گذشت و آسیابان قصه ما پیر شد و مرد.…
روزی روزگاری یک چوپان در یک روستای زیبا زندگی میکرد. یکی از روزها، با ترس و لرز به خانه رسید…
دوستای عزیزم، امروز میخوام قصه موسیقیدانان برمن رو براتون تعریف کنم. روزی روزگاری مردی بود که یک الاغ داشت. الاغ…
15
دیدگاه