یک روز بنجامین و بچه کروکودیل که اسمش کرکی بود، داشتن با هم کناربرکه بازی میکردن. مامان کروکودیل هم داشت یک برنج و گوشت خوشمزه برای ناهار درست میکرد!
ولی بعد از مدتی، مامان کروکودیل دید که کرکی و بنجامین حوصلشون سر رفته و هیچ کاری انجام نمیدن! برای همین از اونا پرسید:
بچهها! چه کارهایی هست که شما خیلی دوست دارید انجام بدید؟
بنجامین و کرکی شروع کردن به مرور کردن کارهایی که عاشقشون بودن توی ذهنشون!
بنجامین گفت:
من دوست دارم برقصم!
کرکی گفت:
من دوست دارم آهنگ بخونم!
بنجامین گفت:
من دوست دارم توی آشپزی کردن به مامانم کمک کنم!
کرکی گفت:
خب…! من دوست دارم غذاهایی که مامان کروکودیل برام میپزه رو بخورم! مخصوصا وقتی اون پلو و کیک پخته باشه!
بنجامین گفت:
من دوست دارم برقصم!
کرکی گفت:
من دوست دارم آهنگ بخونم!
حالا داشت حسابی به بنجامین و کرکی خوش میگذشت!
بنجامین گفت:
من عاشق شمردنم!
1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8،9، 10!
کرکی گفت:
من عاشق حروف الفبا هستم! مخصوصا حروف الفبایی که توی اسمم هستن!
ک … ر… ک … ی
مامان کروکودیل گفت:
خب راستش، منم دوست دارم که برقصم و آواز بخونم!
و تازه! منم عاشق خوردن غذاهای خوشمزه مثل پلو و کیک هستم!
و منم شمردن رو دوست دارم! و عاشق حروف الفبا هم هستم! مخصوصا حروف مورد علاقم:
م … ا … م … ا …ن ک … ر … و … ک … و … د … ی … ل
ولی بیشتر از هر چیزی عاشق شما دو تا هستم بچههای عزیزم!
جالب بود.
سلام
خیلی زیبا بود