the-best-gift-story-1

بیلی عاشق بازی کردن و ساختن چیزهای مختلف با لگوهاشه!

the-best-gift-story-2

پدرش همیشه میگه:

عالیه بیلی! تو خیلی توی ساختن چیزهای مختلف استعداد داری!

the-best-gift-story-3

بیلی از پدرش پرسید:

پدر! من فقط یدونه استعداد دارم؟ چی میشد اگر چند تا استعداد دیگه هم داشتم!

پدرش گفت:

فقط وقتی میتونی استعدادهات رو بفهمی که چیزهای جدید امتحان کنی!

بیلی گفت:

من میخوام کریکت رو امتحان کنم!

the-best-gift-story-4

بیلی رفت و توی تیم کریکت مدریه ثبت نام کرد! بیلی از معلمش یاد گرفت که چجوری به توب ضربه بزنه!

اون حسابی محکم ضربه میزد!

the-best-gift-story-5

معلم ورزشش گفت:

آفری بیلی! واقعا عالیه! تو برای ضربه زدن به توپ حسابی استعداد داری!

the-best-gift-story-7

توی کلاس کاراته، بیلی با دوستش الیزابت داشتن تمرین میکردن!

بیلی همش توی حرکات اشتباه میکرد! اما الیزابت توی حرکات کاراته عالی بود! مربی به جیسن گفت:

کارت عالیه الیزابت!

بیلی دوباره امتحان کرد، اما باز هم اشتباه کرد!

مربی گفت:

کارت عالیه الیزابت! تو خیلی استعداد داری! بیلی تو هم حسابی تلاشگری و ناامید نمیشی! اینم یه استعداد خیلی خوبه!

the-best-gift-story-9

کار الیزابت واقعا حرف نداشت! مربی راست میگفت! اون واقعا توی کاراته استعداد داشت!

the-best-gift-story-9

بعد از کلاس، پدر از بیلی پرسید:

کلاس کاراته چطور بود؟

بیلی گفت:

من خیلی اشتباه کردم اما تسلیم نشدم! اما بابا، فکر کنم که کاراته استعداد الیزابت باشه نه من!

پدرش گفت:

اشکال نداره! تو هم استعدادای دیگه داری!

بیلی خیلی دوست داره بدونه که اونا چیا هستن!

the-best-gift-story-10

بیلی عاشق موسیقیه! دوست داره بتونه ساز بزنه! اون از پدرش میپرسه:

پدر! به نظرت من توی طبل زدن استعداد دارم؟

پدرش گفت:

خب! بیا امتحان کنیم!

the-best-gift-story-11

بیلی و پدرش، چند تا قابلمه رو برعکس گذاشتن و با چند تا قاشق چوبی، چوب برای طبل درست کردن! بیلی تصور کرد که توی یک گروه موسیقیه! اون شروع کرد با چوب‌ها و قابلمه‌ها، یک آهنگ ساده رو بزنه!

the-best-gift-story-12

برادر کوچولوش، جاستین، شروع کرد توی صندلی خودش رقصیدن! اون حسابی از آهنگ بیلی خوشش اومده بود!

دام دادام! دیش دیش! دی دیم دی دیم دام دام!

the-best-gift-story-13

پدرش گفت:

عالیه! من عاشق این آهنگم! به نظرم تو توی طبل زدن حسابی استعداد داری!

the-best-gift-story-14

بیلی لبخند زد! اون عاشق کشف کردن استعدادهاش بود! اون گفت:

بابا این خیلی باحاله! من استعدادهامو خیلی دوست دارم!

the-best-gift-story-15

دقیقا توی همون لحظه، جاستین کوچولو صندلیش رو تکون داد و افتاد روی زمین! بیلی دوید تا به برادرش کمک کنه! اون گفت:

جاستین کوچولو! حالت خوبه؟

the-best-gift-story-16

جاستین کوچولو شروع کرد به گریه کردن!

بیلی برادرش رو بغل کرد و اونو بوسید و گفت:

من الان بوست میکنم تا زود خوب بشی! کلی بغلت میکنم تا زود خوب بشی!

و بعد، اشک‌های جاستین رو پاک کرد!

the-best-gift-story-17

پدر لبخند زد و گفت:

آها! نگاه کن که چقدر مهربونی و به بقیه کمک میکنی! این بهترین استعداد دنیاست! اینو باید هر روز تمرین بکنی!

بیلی خندید! جاستین کوچولو هم خندید! بیلی گفت:

خب حالا نوبت توعه جاستین کوچولو! استعداد تو چیه؟

the-best-gift-story-18
4 29 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای خوابداستان کودکانه برای سنین 6-4 سالداستان های کودکانه کوتاه
امتیاز 4 از 5 (29 نفر رای داده‌اند)
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حلما
حلما
1 ماه قبل

خيلي با حال بود

مهرسام
مهرسام
3 ماه قبل

قصه ی قشنگی بود

آیلین
آیلین
1 سال قبل

سلام
من خیلی از داستان بهترین استعداد! خوشم اومد .
خیلی ممنون.🙏🙏🙏

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات