وقتی که پرستار بچه داره چرت میزنه، خواهر بزرگه میگه:
قراره کلی به ما خوش بگذره!
برادر کوچیکه میگه:
اوه آره! ولی قراره چی کار کنیم؟
خواهر بزرگه میگه:
ما میخواییم خونه رو برای مامان و بابا تمیز کنیم!
برادر کوچیکه میگه:
نه این اصلا باحال نیست! من تمیزکاری رو دوست ندارم!
خواهر بزرگه میگه:
ولی مامان و بابا حسابی خوشحال میشن! بذار بهت نشون بدم که چقدر میتونیم خوش بگذرونیم!
اول باید اسباب بازیهامون رو جمع و جور کنیم!
حالا باید پلهها رو جارو بکشیم!
حالا باید ظرفها رو بشوریم!
حالا نوبت به شستن پنجرهها رسیده!
باید زمین رو هم دستمال بکشیم!
شستن لباسها رو هم نباید فراموش کنیم!
الان باید لباسها رو پهن کنیم تا خشک بشن!
مامان و بابا که از بیرون رسیدن، اونا داد زدن:
سوپراااااایز!
پرستار بچه گفت:
من تموم مدت داشتم اونا رو نگاه میکردم!!!!! اونا مثل دو تا فرشته بودن!
من قصه تون رو دوست داشتم
ممنون
1خیلی کم بود
2 اصلأ جالب نبود
🤬🤬🤬🤬😾
كم بود