یک روز صبح، کارآگاه پترسون مشغول بررسی پروندههای جدیدش بود. میز کارآگاه پر از پروندههای قطور بود. ناگهان کارآگاه پترسن یکی از پروندهها رو برداشت و با هیجان گفت:
عالیه! این یکی خیلی خوبه! اینو حتما باید خودم حلش کنم! این حرف نداره!!
کارآگاه پترسن رفت و توی پروندههای ثبت شدهی پری دندونی گشت تا عاقبت چیزی که دنبالش بود رو پیدا کزد:
هورا! خودشه! پروندهی سوفیا سیمونز!!
کارآگاه پترسن شروع کرد به خوندن پروندهی سوفیا و زیر لب گفت:
آهان، درسته! درسته!
این طور که توی پرونده نوشته شده بود، سوفیا سیمونز همیشه در حال خندیدن بود! سوفیا از صبح که از خواب بیدار میشد تا شب که به تخت خواب میرفت لبخند میزد!!
انگار که سوفیا هیچوقت دست از لبخند زدن بر نمیداشت!!
تا این که دو روز پیش، سوفیا ناگهان دست از لبخند زدن برداشته بود!!
کارآگاه پترسن با خودش زمزمه کرد:
چرا سوفیا دیگه لبخند نزده؟ من حتما باید دلیلش رو پیدا بکنم و کاری کنم که لبخند سوفیا دوباره پیدا بشه!!
کارآگاه پترسن حسابی تحقیق کرد اما متوجه نشد که چی ممکنه باعث شده باشه که لبخند سوفیا اینقدر ناگهانی از بین بره!!
کارآگاه پترسن لبخندسنج دقیقش رو برداشت و پرسید:
آیا سوفیا توی خونه خوشحاله؟
لبخندسنج جواب داد:
بله!
کارآگاه دوبار از لبخندسنج پرسید:
آیا سوفیا توی مدرسه خوشحاله؟
لبخندسنج سریع جواب داد:
بله!
کارآگاه پترسن که حسابی تعجب کرده بود، دوباره از لبخندسنج پرسید:
آیا سوفیا در کنار دوستاش خوشحاله؟
لبخند سنج دوباره جواب داد:
بله!
هر چیزی که کارآگاه پترسن پیدا کرده بود، نشون میداد که سوفیا خوشحاله و باید لبخند بزنه! پس چرا لبخند سوفیا گم شده بود؟!
کارآگاه پترسن رفت و با دندون پزشک سوفیا ملاقات کرد! دندون پزشک هم گفت که همه چیز مرتبه و دندونهای سوفیا سالم و محکم هستن!
کارآگاه پترسن رفت و با پری دندونی اعظم ملاقات کرد. پری دندونی اعظم به کارآگاه گفت که تموم دندونهای شیری سوفیا افتادن و توسط پریهای دندونی جمع شدن و جای هر کدومشون، یک دندون سفید قشنگ جدید دائمی در اومده!!
کارآگاه پترسن همه چیز رو چک کرده بود ولی هنوز نمیدونست که چه چیزی باعث شده که لبخند زیبای سوفیا محو بشه!!
فقط یک راه باقی مونده بود!! کارآگاه پترسن باید میرفت و سوفیا رو ملاقات میکرد تا ببینه که چه کاری ازش بر میاد!!
همون شب، کارآگاه پترسن، پرواز کرد و به سمت خونهی سوفیا رفت تا اونو ملاقات بکنه!!
کارآگاه برای این که مطمئن بشه سوفیا بیدار نمیشه، خیلی خیلی آروم، گرد جادویی که پری دندونی اعظم داده بود رو روی صورت سوفیا پاشید!
کارآگاه پترسن زمزمه کرد:
سوفیا! دختر زیبا! چه بلایی سر لبخند قشنگت اومده؟! آخه جدیدا خیلی ناراحت به نظر میرسی!!
سوفیا همونطور که توی خواب بود زمزمه کرد:
تموم دندونهای شیری من افتادن!! حالا دیگه هیچوقت پری دندونی به دیدن من نمیاد!! چون دیگه دندونی ندارم که براش زیر بالشم بذارم!!
کارآگاه پترسن با لبخند جواب داد:
آهان! متوجه شدم!! ولی سوفیا، پری دندونی همیشه توی قلب بچههاست!! پریهای دندونی همهی بچهها رو دوست دارن!! حالا وقتشه که لبخند قشنگت روی لبهات برگرده!!
وقتی که کارآگاه پترسن داشت از پنجره بیرون میرفت، دید که لبخند سوفیا، قشنگتر و بزرگتر از همیشه داره روی لبهاش ظاهر میشه!!
ممنون از نویسنده و تصویرگر❤️
یعنی پری دندونی تو غرب ماست🌷👍
عالييييييييييييييييي
خوب بود
خوب بود