the-pied-piper-an-butterflies-stories-1

روزی روزگاری در یک سرزمین خیلی دور، یک روستا در لبه‌ی یک جنگل قرار داشت به نام هملین. هملین یک روستای عادی بود! اونجا مادرها و پدرها زندگی میکردن! مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها! بچه‌ها! و حتی سگ‌ها و گربه‌ها!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-2

ولی این روستا فقط یک چیز نداشت و آن هم پروانه بود!

تا روزی رسید که بالاخره هملین پروانه هم داشت!

دسته‌های بزرگی از پروانه‌ها از کوه‌ها پایین اومدن و توی خیابون‌ها پرواز کردن. پروانه‌ها اونقدر زیاد بودن که خورشید پشت بال‌های اونا پنهان شده بود.

the-pied-piper-an-butterflies-stories-3

یک فرش از پروانه‌ها، کل خیابون‌ها، سقف‌ها و شیروونی‌ها رو پوشوند!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-4

بچه‌های توی روستا عاشق پروانه‌ها شده بودن! اونا توی خیابون‎‌ها و پارک‌ها دنبال پروانه‌ها میکردن و سعی میکردن که اونا رو بگیرن! اما پروانه‌ها خیلی باهوش بودن و بالاتر پرواز میکردن از دست بچه‌ها فرار میکردن و به بچه‌ها میخندیدن!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-5

مردم هملین، یک روز توی شورای روستا دور هم جمع شدن تا تصمیم بگیرن که چه کار باید بکنن!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-6

شهردار گفت:

این پروانه‌ها حسابی شهر رو شلوغ و نامرتب کردن! همه جای شهر آبی و قرمز و زرد شده!

آقای شهردار انگشتش رو بالا آورد! انگشت آقای شهردار مثل رنگین کمون شده بود!

خانم مدیر گفت:

بچه‌ها اصلا توی مدرسه حواسشون به درس نیست! اونا همش از پنجره‌ها به پروانه‌ها نگاه میکنن.

the-pied-piper-an-butterflies-stories-7

یکی از پدرها گفت:

شاید باید یک عالمه تور پروانه بخریم و همه‌ی اونا رو بندازیم توی تله!

پس به همه‌ی افراد روستا، یک تور پروانه دادن!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-8

همه‌ی مردم تلاش کردن که پروانه‌ها رو با تور بگیرن!

اما اون پروانه‌های باهوش بالاتر و بالاتر پرواز کردن و بال زدن و به اونا خندیدن!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-9

بعد از چند روز که همه نا امید شدن، آقای نانوا گفت:

من یک پسر رو میشناسم که به گرفتن پروانه‌ها معروفه!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-10

پس مردم هملین یک نامه برای اون پسر فرستادن و فردای اون روز، اون پسر به شورای هملین اومد!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-11

پسر گفت:

من میتونم شما رو از دست این پروانه‌ها خلاص کنم! اما به جای دست مزد باید به مردم فقیر روستای بغلی غذا بدید! سیب و پرتقال کافی برای یک سال! فقط با این شرط من شما رو از شر این پروانه‌ها خلاص میکنم!

مردم هملین گفتن:

ما هرکاری حاضریم بکنیم! تو از شر پروانه‌ها خلاص شو و ما به مردم فقیر غذا میدیم!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-12

صبح روز بعد، پسرک با یک فلوت جادویی برگشت! لحظه‌ای که شروع به نواحتن آهنگ گوش نوازش کرد، تمام پروانه‌ها شیفته‌ی آهنگ اون شدن و به دنبالش پرواز کردن! اون‌ها دنبال پسرک پرواز کردند تا پسرک از روستا خارج شد! انگار که یک رنگین کمان زیبا پشت پسرک در حال حرکت بود.

the-pied-piper-an-butterflies-stories-13

مردم هملین به روستاشون نگاه کردن! اون‌ها روستاشون رو پس گرفته بودن! درخت‌ها شبیه درخت بودن و دیگه زیر پروانه‌ها قایم نشده بودن!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-14

باد، گرد جادویی پروانه‌ها رو هم با خودش برد. حالا دیگه بچه‌ها هیچ چیزی نداشتن که از پشت پنجره بهش نگاه کنن! برای همین سرشون رو برگردوندن و دوباره حواسشون رو به درس جمع کردن!

شاید بچه‌ها کمی کمتر خوشحال بودن! اما اونا مدت خیلی کمی پروانه‌ها رو میشناختن! برای همین خیلی زود اونا رو فراموش کردن!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-1

ولی مردم روستا انگار یک چیز دیگه رو هم فراموش کرده بودن! اونا سیب‌ها و پرتقال‌ها رو به مردم فقیر روستای بغلی ندادن و وقتی که پسر فلوت زن بهشون یادآوری کرد، اونا گفتن:

اینا همش چرته! اون پروانه‌ها خودشون پرواز کردن و رفتن! تو که کاری نکردی!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-16

پس سحرگاه فردا صبح، پسرک روی تپه‌ی روستا ایستاد و شروع کرد به فلوت زدن! این بار پسرک یک آهنگی رو نواخت که بچه‌ها رو شیفته‌ی خودش کرد. اون آهنگ باعث شد که بچه‌ها رو به یاد جشن تولد و حباب‌ها و ایستادن بالای کوه می‌انداخت.

the-pied-piper-an-butterflies-stories-17

همه‌ی بچه‌های هملین با صدای موسیقی جادویی از خواب بیدار شدن و به دنبالش رفتن. همه‌ی اونا رقصان و خندان از داخل خیابون‌ها دنبال پسرک از روستا خارج شدن و دیگه هیچکس اونا رو ندید!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-18

وقتی مردم هملین بیدار شدن و فهمیدن که چه اتفاقی افتاده، حسابی ناراحت و شرمنده شدن! اونا به پسرک گفتن:

ما سیب‌ها و پرتقال‌ها رو به مردم فقیر میدیم! فقط بچه‌های ما رو به ما برگردون.

the-pied-piper-an-butterflies-stories-1

ولی مشکل اینجا بود که بچه‌ها به یک سرزمین دور جادویی پر از موسیقی رفته بودن و هر روز با پروانه‌ها اونجا میخوندن و میرقصیدن. بچه‌ها فهمیده بودن که عاشق بازی با پروانه‌ها هستن و پروانه‌ها هم فهمیده بودن که بچه‌ها رو خیلی دوست دارن.

the-pied-piper-an-butterflies-stories-20

پسرک گفت:

بچه‌ها حاضر نیستن که بدون پروانه‌ها به خونه برگردن!

مردم روستا گفتن:

اشکالی نداره! فقط بچه‌ها رو برگردون! پروانه‌ها هم میتونن که برگردن!

و پسرک برای آخرین بار موسیقی جادویی رو نواخت و بچه‌ها و پروانه‌ها با هم به روستا برگشتن! و از اون روزه که روستای هملین همیشه پر از پروانه‌ها و گردهای جادویی اون هاست!

مردم روستا برای برگشتن بچه‌ها، یک جشن بزرگ گرفتن و به مردم فقیر روستای کناری، سیب و پرتقال دادن!

the-pied-piper-an-butterflies-stories-22
3.8 87 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای خوابداستان کودکانه برای سنین 9-7 سال
امتیاز 3.8 از 5 (87 نفر رای داده‌اند)
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر
امیر
3 ماه قبل

سلام و درود
قصه قشنگ و خوب و با محتوایی بود ممنون

احمد
احمد
4 ماه قبل

زیبا، جذاب و آموزنده

حلما
حلما
5 ماه قبل

خیلی خوب

زهره
زهره
7 ماه قبل

خیلی خوب بود

لیلی
لیلی
9 ماه قبل

روستا آخه شهردار داره! روستا دهیار داره. شهر شهردار داره.

الهام حریری
الهام حریری
1 سال قبل

خیلی داستان جالبی بود، فقط آخرش یه خرده ترسناک بود😶

رادین
رادین
1 سال قبل

عالی بود

میعاد
میعاد
1 سال قبل

داستان تخیلی زیبا و آموزنده ازینکه توش اشاره ب کمک افراد نیاز مند شده لذت بردم بچهام هم دوست داشتن

N.g
N.g
1 سال قبل

باسلام و خداقوت خدمت شما بزرگوارانی که در عرصه کودک کار میکنید و می اندیشید .
بسیار زیبا و جذاب بود و قدرت تخیل خوبی بکار برده بودید .
در پناه حق موفق و پیروز باشید.

بهراد و دینا
بهراد و دینا
1 سال قبل

سلام داستان جالبی بود

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات