داستان کودکانه کفشدوزک بی خال

این قصه‌ی پاپی کفشدوزکه. کفشدوزکی که هیچ خالی روی بدنش نداشت. قصه از این قرار بود که وقتی پاپی فقط دو سالش بود، یک سرماخوردگی خیلی سخت گرفت. پاپی اینقدر عطسه و سرفه کرده بود که همه‌ی خال‌هاش از روی افتاده بودن!!

چند سال بعد، وقتی پاپی به مدرسه رفت، حس کرد که قیافش مسخره است چون مثل بقیه‌ی بچه‌ها خال نداره. به خاطر همین اون هر روز صبح با جوهر روی بدنش خال میکشید و به مدرسه میرفت.

ولی یک روز صبح، وقتی همه‌ی بچه‌ها برای زنگ تفریح بیرون رفتن، یه ابر بارونی بزرگ آسمون رو پوشوند و مثل یک آبشار شروع به باریدن کرد. ابر بارونی شیطون، موقع باریدن، تموم خال‌های پاپی رو شست و برد!!

خال‌های پاپی رفته بودن و دیگه برنمیگشتن. پاپی با ترس و خجالت همونجا ایستاده بود و دلش می‌خواست که میتونست از اونجا فرار کنه! چون پاپی فکر میکرد که الان همه‌ی همکلاسی‌ها و حتی معلم‌ها اونو مسخره میکنن و بهش می‌خندن!

ولی ناگهان یکی از کفشدوزک‌ها فریاد زد:ک

واااای! نگاه کنید! اولین کفشدوزک بی خال دنیا! این خفن‌ترین چیزیه که تا حالا دیدم!!

همکلاسی‌های پاپی دورش حلقه زدن و کلی خوشحالی کردن. از اون روز به بعد پاپی هیچوقت ترس‌هاش رو قایم نمی‌کرد. برای همین اون خیلی شادتر و خوشحال‌تر شد.

4.1 34 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای خوابداستان کودکانه برای سنین 3-0 سالداستان کودکانه برای سنین 6-4 سالداستان های کودکانه کوتاه
امتیاز 4.1 از 5 (34 نفر رای داده‌اند)
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حلما
حلما
22 روز قبل

معركه

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات