ما امروز به یک سفر میریم. از مامانم پرسیدم:
باید کدوم وسیلهها رو جمع کنیم؟
مامانم گفت:
فقط باید مهمترین چیزا رو جمع کنیم!
![the-things-that-really-matter-story-2](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/2-12.jpg)
ما کنارآسیاب بادی ایستادیم تا صبحانه بخوریم!
بازی کردن با وسایل بازی خیلی خیلی باحال بود!
![the-things-that-really-matter-story-3](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/3-12.jpg)
ولی من اسباب بازیم رو اونجا جا گذاشتم.
![the-things-that-really-matter-story-4](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/4-11.jpg)
من توی ماشین خیلی خیلی ناراحت بودم! ولی برادرم خوشحال بود. اون گفت:
هووووررررااا! حالا میتونی با من بازی کنی.
![the-things-that-really-matter-story-5](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/5-12.jpg)
ما نزدیک یک مزرعه ایستادیم تا حیوانات مزرعه رو ببینیم!
برادرم داشت حسابی دنبال یک آهو میگشت!
![the-things-that-really-matter-story-6](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/6-12.jpg)
ولی یه میمون اومد و هدفونش رو از سرش برداشت و فرار کرد.
![the-things-that-really-matter-story-7](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/7-10.jpg)
توی ماشین اون حسابی ناراحت بود! اما من خوشحال بودم. من بهش گفتم:
هوووورررررا! حالا میتونی با من آواز بخونی!
![the-things-that-really-matter-story-8](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/8-11.jpg)
ما کنار یک آبشار زیبا ایستادیم!
ما حسابی هیجانزده شدیم! آبتنی کردیم و حسابی خوش گذروندیم.
![the-things-that-really-matter-story-9](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/9-10.jpg)
ولی بابا افتاد تو آب! تازه نقشهی راه هم باهاش افتاد توی آب.
![-10the-things-that-really-matter-story](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/10-6.jpg)
بابا توی ماشین حسابی ناراحت بود! ولی مامان خوشحال بود و گفت:
هووووررررا! حالا من میتونم کمکت کنم که راه رو پیدا کنی.
![the-things-that-really-matter-story-11](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/11-6.jpg)
ما کنار جاده ایستادیم تا چند تا ذرت آبدار و خوشمزه بخریم.
![the-things-that-really-matter-story-12](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/12-5.jpg)
مامان خم شد تا بهترین ذرتها رو انتخاب کنه اما عینکش افتاد و شکست.
![the-things-that-really-matter-story-13](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/13-6.jpg)
مامان توی ماشین حسابی ناراحته! اما بابا خوشحاله و میگه:
هووووررررا! حالا میتونیم راهمون رو با هم پیدا کنیم.
![the-things-that-really-matter-story-14](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/14-3.jpg)
ما روی یک تپهی قدیمی ایستادیم تا منظرهی دره رو ببینیم!
بابا کلی جوک بامزه برامون تعریف کرد تا ما به دوربین بخندیم.
![the-things-that-really-matter-story-15](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/15-2.jpg)
اما…
![the-things-that-really-matter-story-16](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/16-3.jpg)
ما نتونستیم برگردیم! چون ماشین خراب شد و روشن نشد! هممون دست از خندیدن برداشتیم. اما مامان گفت:
نگران نباشید! هنوزم میتونیم خوش بگذرونیم! چون چیزی که خیلی مهمه اینه که ما یه خانوادهایم و کنار همیم!
![the-things-that-really-matter-story-17](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/17-3.jpg)
و همونطور که مامان گفت، ما خوش گذروندیم! با خندیدن و آواز خوندن و پیدا کردن راه با همدیگه!
و با لذت بردن از اون ذرتهای شیرین آبدار!
![the-things-that-really-matter-story-18](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/07/18-2.jpg)
عالی بود ممنون میشم از نویسنده 🌹💯💗💗💜💗☺️🌈🥇💕💕💕🥇😍🥰🤩🌹🌹💐💐🌺🌷🌸🏵️🌻
عالی بود😍😍🤩🤩
عاليييييييييي بود
سلام. داستان زیبا و پرمحتوایی بود. سپاسگزارم
دهنم آب افتاد
خیلی عالی
سلام داستان جذابی داشت و چند بار برای دخترم خوندمش
سلام عالی بود
خیلی داستان زیبایی بود عالی