پویا کوچولو یک پسرِ خیلی بازیگوش است. او تازه دو ساله شده. پویا دنبال یک مداد شمعیِ آبی و براق میگردد تا نقاشی بکشد.
او با خنده گفت: «میخوام یه صورتِ خیلی بامزه بکشم!» بعد هم بینیِ کوچکش را با خوشحالی تکان داد و خندید.
پویا به قفسه نگاه کرد. قفسه خیلی بالا بود، انگار توی آسمان بود! او پرسید: «مداد قشنگم، تو اون بالا قایم شدی؟»

اما آن بالا خبری از مداد نبود. پویا به سمت تختِ نرمش دوید. او فکر کرد شاید مدادِ آبیاش خسته شده و خوابیده باشد.
او زیرِ بالش را نگاه کرد و سرش را تکان داد. پویا گفت: «نه، انگار اینجا هم قایم نشدی! پس کجایی؟»

پویا یک قوطی چسب پیدا کرد. او به هاپو کوچولوی بامزهاش نگاه کرد و گفت: «بیا ببین! مدادِ من اینجا هم نیست.»

خورشیدِ مهربان از پشتِ پنجره به اتاق میتابید. پویا زیرِ نور خورشید را گشت. او گفت: «اینجا هم که پیدات نمیکنم!»

ناگهان چشمش به یک کتابِ قرمز و بزرگ افتاد. پویا آرام پرسید: «دوستِ آبیِ من، نکنه پشتِ این کتابِ گنده قایم شدی؟»
او خیلی یواش پشتِ کتاب را نگاه کرد. آنجا بود! مداد شمعیِ آبی خیلی مرتب همانجا نشسته بود و به پویا نگاه میکرد.

پویا فریاد زد: «آخ جون! بالاخره پیدات کردم.» او خیلی خوشحال بود که حالا میتواند نقاشیِ قشنگش را زودِ زود شروع کند.
پویا مداد را در هوا چرخاند و با ذوق گفت: «ببین! حالا میخوام یه لبخندِ خیلی بزرگ و خوشگل برای صورتم بکشم.»

او یک دایرهی بزرگ کشید. خانهی آنها خیلی دنج و گرم بود. پویا حالا شادترین پسرِ دنیا بود و تندتند نقاشی میکشید.
پایان.
چه چیزی میآموزیم؟
ما یاد میگیریم که برای پیدا کردن وسایلمان باید با دقت و حوصله همه جا را بگردیم و ناامید نشویم. جستوجو کردن میتواند مثل یک بازیِ جالب و سرگرمکننده باشد.
سوالاتی برای گفتگو با کودک
- پویا دنبال چه چیزی میگشت و چه رنگی بود؟
- او چه جاهایی را برای پیدا کردن مدادش نگاه کرد؟
- وقتی پویا مدادش را پیدا کرد، چه حسی داشت؟
- اگر تو یک مداد آبی داشتی، دوست داشتی چه نقاشیِ قشنگی بکشی؟






















