مکس داشت توی حیاط بازی میکرد که خواهرش ماریا رو دید! ماریا داشت دوچرخه سواری میکرد. مکس از ماریا پرسید:
ماریا! اجازه میدی منم با دوچرخهی تو بازی کنم؟
![young-or-old-story-2](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/2-min-6.jpg)
ماریا گفت:
نه! تو خیلی کوچیکی! نمیتونی سوار این دوچرخه بشی!
![young-or-old-story-3](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/3-min-6.jpg)
چند دقیقه بعد، مکس حسابی تشنه شد! از ماریا پرسید:
ماریا! میشه لطفا شیر آب روی برای من باز کنی؟
![young-or-old-story-4](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/4-min-6.jpg)
ماریا گفت:
نه! تو به اندازهی کافی بزرگ شدی که خودت شیر آب رو باز کنی!
![young-or-old-story-5](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/5-min-6.jpg)
مکس از مامانش پرسید:
مامان! منم میتونم سبزیجات رو با چاقو خرد کنم؟!
![young-or-old-story-6](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/6-min-6.jpg)
مادر مکس بهش گفت:
نه! تو برای استفاده از چاقو خیلی خیلی کوچیکی!
![young-or-old-story-7](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/7-min-6.jpg)
سر سفره، مکس از مامانش پرسید:
مامان! میشه لطفا غذای منو بذاری تو دهنم؟
![young-or-old-story-8](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/8-min-6.jpg)
مامان مکس جواب داد:
معلومه که نه! تو اون قدر بزرگ شدی که خودت غذا بخوری!
![young-or-old-story-9](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/9-min-5.jpg)
پدر مکس داشت دیوارهای خونه رو رنگ میزد!
مکس از پدرش پرسید:
پدر! منم میتونم توی رنگ کردن دیوارها کمکت کنم؟!
![young-or-old-story-10](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/10-min-3.jpg)
پدر مکس جواب داد:
نه عزیزم! تو برای این کار خیلی کوچیکی!
![young-or-old-story-11](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/11-min-3.jpg)
چند دقیقه بعد، مکس از مادرش پرسید:
مامان! میتونی به من کمک کنی کفشهام رو بپوشم؟
![young-or-old-story-12](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/12-min-3.jpg)
مادر مکس گفت:
نه عزیزم! تو اون قدری بزرگ شدی که خودت کفشهات رو بپوشی!
![young-or-old-story-](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/13-min-3.jpg)
مکس حسابی گیج شده بود! اون با خودش فکر کرد:
من بالاخره بزرگم یا کوچیک؟!
![young-or-old-story-14](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/14-min-4.jpg)
گوشوارهی مامان مکس گم شد!
مکس میخواست کمک کنه و گوشواره رو پیدا کنه!
![young-or-old-story-15](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/15-min-3.jpg)
مکس گشت و گشت تا گوشوارهی مامانش رو زیر تخت پیدا کرد!
![young-or-old-story-16](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/17-min-2.jpg)
مادر مکس بهش گفت:
وااای! من خیلی وقته که دارم دنبال این گوشواره میگردم! ممنون پسرم!
![young-or-old-story-17](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/18-min-2.jpg)
مادر و پدر مکس و ماریا همه با هم گفتن:
آفرین مکس! تو حسابی بزرگ شدی!
![young-or-old-story-18](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/19-min-1.jpg)
ولی مکس هنوز گیجه! اون هنوز یه سوال بزرگ از خودش میپرسه:
بالاخره من کوچیکم یا بزرگ؟!
![young-or-old-story-19](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/04/20-min-1.jpg)
این داستان به ما یاد میده که کارهایی که خطر ندارد را بچه ها اشکالی ندارد انجام بدهند
جالب بود
خوب بود
سلام . اتفاقا موضوع جالبی بود . چیزی که مادر پدر ها در موردش اغلب گیج میشن
داستان موضوع جالبی بود اما نتیحه ای نداشت