سارا و سالی، دو تا خواهر خیلی مهربون و با مزه هستن! سارا و سالی و پدر و مادرشون اهل کنیا هستن، اما چند وقته که توی استرالیا زندگی میکنن. اونا اطراف شهر زندگی میکنن! امروز قراره که مادرشون برای اولین بار اونا رو به مرکز شهر ببره!
![aunty-marry-2s-special-gift-story](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture1-min-17.jpg)
مادر سارا و سالی، اونا رو صدا کرد و گفت:
زود باشید بچهها! داره دیرمون میشه! سریع لباس بپوشید و بیایید تا سوار ماشین بشیم!
بچهها سریع لباسهاشون رو پوشیدن و دنبال مادرشون از خونه بیرون رفتن تا سوار ماشین بشن!
![aunty-marrys-special-gift-story-3](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture2-min-17.jpg)
مامان با مهربونی گفت:
بچهها! یادتون نره که حتما کمربندهای ایمنیتون رو محکم و با دقت ببندید!
وقتی که مادر سارا و سالی مطمئن شد که اونا کمربندهاشون رو بستن، ادامه داد:
خاله ماری یک هدیهی خیلی زیبا از کنیا برای شما پست کرده! امروز باید بریم و اون رو از دفتر پستی بگیریم!
سارا و سالی که حسابی هیجان زده شده بودن، گفتن:
مامان! ما اصلا نمیتونیم صبر کنیم تا هدیهی خاله ماری رو ببینیم!
![aunty-marrys-special-gift-story-4](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture3-min-17.jpg)
مادر که تازه رانندگی رو شروع کرده بود، با آرامش گفت:
ما باید بریم و از روی پل بزرگ رد بشیم! اون پل ما رو به مرکز شهر میرسونه!
![aunty-marrys-special-gift-story-5](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture4-min-15.jpg)
چیزی نگذشت که اونا به یک پل رسیدن. سالی زیر لب گفت:
احتمالا این همون پلیه که مامان راجع بهش صحبت میکنه!
![aunty-marrys-special-gift-story-6](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture5-min-17.jpg)
سالی تو همین فکرها بود که ناگهان سارا گفت:
نگاه کنید! چقدر ساختمون بلند اینجاست! چقدر جالب!
سالی پرسید:
سارا! به نظرت کادویی که خاله ماری برای ما فرستاده هم بلنده؟
![aunty-marrys-special-gift-story-7](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture7-min-17.jpg)
سارا ناگهان از پنجره، یک مغازهی میوه فروشی دید و گفت:
نگاه کن سالی! چقدر میوه و سبزیجات اونجا هست!
سالی از سارا پرسید:
به نظرت کادویی که خالی ماری برامون فرستاده هم مثل این میوهها خوشمزه است؟
![aunty-marrys-special-gift-story-8](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture8-min-14.jpg)
سارا از پنجره، یک مغازهی لباس فروشی دید. به اون اشاره کرد و گفت:
نگاه کن سالی! اون مغازه لباسهای قدیمی و زیبا میفروشه!
سالی گفت:
سارا! به نظرت خاله ماری برای کادو، برامون لباس سنتی زیبا خریده؟!
![aunty-marrys-special-gift-story-9](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture10-min-15.jpg)
سارا که صدای یک آهنگ بلند به گوشش رسیده بود، گفت:
وااااای! چه باحال! انگار که توی این مغازه یک مهمونی بزرگ هست!
مامان گفت:
شاید کادوی خاله ماری هم یک آهنگ بلند بخونه!
سارا و سالی با خنده گفتن:
اینجوری عالی میشه! ما عاشق آهنگهای شاد و با صدای بلندیم!
![aunty-marrys-special-gift-story-11](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture12-min-10.jpg)
بعد از مدتی، مامان با شادی گفت:
بچهها! رسیدیم! اینم از دفتر پستی!
![aunty-marrys-special-gift-story-12](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture14-min-8.jpg)
سالی و سارا به همرا مادرشون، رفتن داخل دفتر پستی و جعبهای که خاله ماری فرستاده بود رو گرفتن! سارا جعبه رو توی دستش گرفت و تکون داد!
سالی پرسید:
سارا! به نظرت شبیه ساختمونهایی که دیدیم بلنده؟!
سارا گفت:
نه!
سالی جعبه رو گرفت و اون رو بو کرد.
سارا گفت:
به نظرت شبیه میوههایی که توی راه دیدیم، خوشمزه است؟
سالی گفت:
نه! به نظر نمیاد!
سارا دوباره جعبه رو گرفت و تکون داد! سارا گفت:
اصلا مثل اسپیکرهایی که موسیقی پخش میکردن، صدای بلندی نداره! فکر نکنم که بتونه موسیقی پخش بکنه!
سالی گفت:
به نظر هم نمیرسه که لباس سنتی باشه! جعبهاش اون قدرا بزرگ نیست!
![aunty-marrys-special-gift-story-13](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture15-min-7.jpg)
سالی و سارا همون جا روی زمین دفتر پستی نشستن و جعبه رو باز کردن! آخه میدونید که؟! اونا خیلی خیلی هیجان داشتن!
![aunty-marrys-special-gift-story-14](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture16-min-5.jpg)
مادرشون گفت:
واااای! اونا عروسکهای سنتی هستن! اینا عروسکهای کنیایی هستن! ببینید چقدر قشنگن!
سالی گفت:
چقدر عروسکهای سنتی کنیا با حالن!
سارا گفت:
ما خیلی این عروسکها رو دوست داریم!
![aunty-marrys-special-gift-story-15](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture17-min-5.jpg)
سالی و سارا از خوشحالی پریدن بالا و لبخند زدن! اونا نمیتونستن صبر کنن تا برسن خونه و با عروسکهای جدیدشون بازی کنن!
![aunty-marrys-special-gift-story-16](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture18-min-5.jpg)
مادر سالی و سارا، با موبایلش، یک عکس از بچهها گرفت و برای خاله ماری فرستاد و بابت عروسکهای زیبا از اون تشکر کرد!
![aunty-marrys-special-gift-story-17](https://mooshima.com/wp-content/uploads/2022/02/Capture19-min-5.jpg)
خیلی عالییییییییییی😍🤩
خیلی خوب بود
خوب بود💜💜💜🥰🥰🥰❤️❤️❤️💙💙💙🧡🧡🧡💛💛💛💚💚💚🖤🖤🖤🤎🤎🤎
عالی بود
خوب بود